اربعین حسینی ع - 25

اربعین حسینی ع - 25

اربعین حسینی ع - 25

اربعین حسینی ع - 25

اربعین حسینی ع - 25
اربعین حسینی ع - 25
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
اربعین

اربعین 


زینب رسیده از سفر برخیز ارباب

با کاروانی خون جگر، برخیز ارباب

برگشته ام از شام و کوفه، قد خمیده

آورده ام صدها خبر، برخیز ارباب

شد مقتدای کوفی و شامی سقیفه

می سوخت خیمه مثل در، برخیز ارباب

ای کاش تو هم در رکوع بخشیده بودی

انگشترت شد درد سر، برخیز ارباب

شد روزگارم تیره، وقتی کنج ویران

مهمان ما شد تشت زر، برخیز ارباب

یک جمله از غم های زینب، بشنو کافیست

با شمر بودم همسفر، برخیز ارباب

از دختر دردانه ات چیزی نپرسی!!

جا مانده در وادی شر، برخیز ارباب

در آرزوی دیدن موعود دارم

چشمی به راه منتظر، برخیز ارباب


تعداد بازديد : 175
سه شنبه 13 دی 1390 ساعت: 17:48
نویسنده:
نظرات(0)
اربعین

حضرت زینب(س)-اربعین


ره وا کنید قافله سالار می رسد

یک قافله اسیر عزادار می رسد

برخیز یا حسین سری دست و پا نما

دلبر برای دیدن دلدار می رسد

حالا که پیر عشق شدم ناز می کنی

باشد تو ناز کن که خریدار می رسد

سر الحسین سینۀ سینای زینب است

آری حقیقت همه اسرار می رسد

بالا بلند بودم و حالا خمیده ام

پر غم ترین زمانه دیدار می رسد

عباس کو که صبر عقیله سر آمده

ناموس حق ز کوچه و بازار می رسد

بر روی قبر، پیرهنت پهن می کنم

جانم به لب ز گریه بسیار می رسد

تکرار صحنه ها شده در پیش دیده ام

نیزه به دست لشگر اشرار می رسد

گویا هنوز می شنوم زیر دست و پا

فریاد العطش ز لب یار می رسد

آن بار گر نشد بدنت را بغل کنم

قبرت به روی سینه ام این بار می رسد

هر جا که شد غرور مرا دشمنت شکست

زینب غمین از آن همه آزار می رسد

آه رباب و قبر به هم خورده علی

لالایی اش ازآن دل غمدار می رسد


تعداد بازديد : 187
سه شنبه 13 دی 1390 ساعت: 17:47
نویسنده:
نظرات(0)
اربعین

ای همیشه خواهر غم پرورم 

ای خمیده مثل زهرا مادرم 

بشکن این بغضی که داری در گلو 

هرچه می خواهد دل تنگت بگو 

بر حسینت شام را توصیف کن 

از خرابه رفتنت تعریف کن 

از درخت خشک و سنگ و سر بگو 

از لب و از چوب و طشت زر بگو 

 صورت خورشید و نوک نی چه بود 

قصه ی قرآن و بزم می چه بود 

جان من بنشین و حرف دل بگو 

از جبین و چوبه محمل بگو 

به چه بزمی ، بزم اشک و ماتم است 

بزمتان جمع است و یک کودک کم است 

                                   مهدی محمدی

تعداد بازديد : 259
جمعه 18 آذر 1390 ساعت: 7:33
نویسنده:
نظرات(0)
اربعین

چگونه با تو بگویم چگونه خواهر رفت

تمام سوی دو چشمم پس از برادر رفت

 به جای آن همه تیری که بر تنت آمد

لباس کهنه و انگشتر مطهر رفت

صدای حرمله می آمدو نوای رباب

کنار نیزه طفلش زهوش مادر رفت

 حرم در آتش دختر نفس نفس میزد

نگاه ها پی غارت به سمت دختر رفت

 برای غارت یک گوش واره کوچک

دو چشم رفت ، گل سر شکست ، معجر رفت

                       مهدی محمدی

تعداد بازديد : 289
جمعه 18 آذر 1390 ساعت: 7:33
نویسنده:
نظرات(0)
اربعین

ببین گرفته صدای من از صدا زدنت

مگر به نیزه چه گفتی که بی هوا زدنت

تمام خاطرم از سفر فقط این است

تمام راه به پیش نگاه ما زدنت

هنوز صدای ناله ی طفلت نرفته از یادم

که گفت با نفس آخرش چرا زدنت

هنوز پیش نگاه من است چون کابوس

به زیر دشنه و سر نیزه دست و پا زدنت

                                مهدی محمدی

تعداد بازديد : 211
جمعه 18 آذر 1390 ساعت: 7:32
نویسنده:
نظرات(1)
اربعین

اي امام عاشقان عشقت اسيرم كرده است

وي امير عارفان داغ تو پيرم كرده است

من اسير داغ عشقم ني اسير دست خصم

شعله هاي داغ هاي تو اسيرم كرده است

آرزوهاي محال دشمنان بر باد رفت

قدرت خون تو بر دشمن دليرم كرده است

ظهر عاشورا در آن ميدان شور انگيز عشق

دست جان بخش ولايت غم پذيرم كرده است

گر چه محنت ديده هفتاد و چند آلاله ام

داغ پيري سه ساله سخت پيرم كرده است

كربلا تا شام صدها كربلا كردم به پا

 خصم حيرت از سپاه بي نظيرم  كرده است

كوه مي لرزيد از فرياد هاي زخمي ام

كوفه تمكين از پيام  ناگزيرم كرده است

انقلاب سرخ تو با خطبه هاي ناب من

پاسدار خطبه ظهر غديرم كرده است

دشمن مكار من رسوا تر از ابليس شد

رو برو هر جا كه با مهر منيرم كرده است

قاري قران تو  و ايينه تفسير،من

مادرم تعليم اين خير كثيرم كرده است

خيزران چوبي كه زخمي كرد چشمان مرا

بس جسارت بر سر و روي اميرم كرده است

با وجودي كه قدم خم گشت و مويم شد سپيد

من نگويم داغها خرد و خميرم كرده است

«لا ارالموت» رسايت حكم «جاء الحق» گرفت

تا پيام غربت خونت سفيرم كرده است

با علي همره شدم از كربلا تا كربلا

او مرا ياري در اين  راه خطيرم كرده است

               محمود ژوليده

تعداد بازديد : 193
جمعه 18 آذر 1390 ساعت: 7:31
نویسنده:
نظرات(0)
اربعین

برگشتم از رسالت انجام داده ام

زخمي ترين پيمبر غمگين جاده ام

نا باورانه از سفرم خيل خارها

تبريك گفته اند به پاي پياده ام

يا نيست باورم كه در اين خاك خفته اي

يا بر مزار باور خود ايستاده ام

بارانم و زبام خرابه چكيده ام

شرمنده سه ساله از دست داده ام

زير چراغ ماه سرت خواب رفته ام

بر شانه كجاوه تو سر نهاده ام

دل مي زدم به آب بر آتش براي تو

از خيمه ها بپرس كه پروانه زاده ام

چون ابر اب مي شدم از آفتاب شام

تا ذره اي خلل نرسد بر اراده ام

                    رضا جعفري

تعداد بازديد : 255
جمعه 18 آذر 1390 ساعت: 7:30
نویسنده:
نظرات(0)
اربعین

بردنم زینجا ولی باز آمدم

از میان ساز و آواز آمدم

خیز تا خود تر نمایم آن لبت

ای حسین جان این منم من زینبت

ناگه آمد از دل خاک این جواب

آب را زینب بده طفل رباب

گر چه ای زینب تو دلخون گشته ای

کی خجل سوی حرم بر گشته ای

بس کتک ها خورده ای گر از عدو

کی برون تیری کشیدی از گلو

آمدی خوش آمدی اما بدان

روی نی در بین شهر شامیان

چون زغمهای تو من نالیده ام

رأس طفلم را به نیزه دیده ام


تعداد بازديد : 445
جمعه 18 آذر 1390 ساعت: 7:29
نویسنده:
نظرات(0)
اربعین

کاروانی نیمه جان آورده ام

یک جهان غم ارمغان آورده ام

خواهرت را بیش از این زنده مخواه

پیش خود اینگونه شرمنده مخواه

غصه هایم همچو تیغ و سنگ تنگ

شیشه عمرم شده محتاج سنگ

با کدامین دیدگان جویم ترا

از چه گویم از کجا گویم ترا

از چروک دستها گویم ترا

یا زتاولهای پا گویم ترا

ای زگل حساس تر احساس تو

هر چه ساقی تشنه عباس تو

جان لیلا قامت اکبر چه شد

این رباب آخر علی اصغر چه شد

جان زینب یادی از ویران مکن

از رقیه صحبتی عنوان مکن

دردهاغ در جان من مأوا گزید

چون که خصمم برد در بزم یزید

از تمسخر خنده بر لب داشت او

قصد بر تحقیر زینب داشت او

پیش چشم خواهر و طفلان تو

چوب می زد بر لب و دندان تو

صحنه ای می کرد قلبم را کباب

اینم طرف سر آن طرف جام شراب

اضطراب و  تهمت و دشنام بود

آری آنجا شام بود  وشام بود


تعداد بازديد : 225
جمعه 18 آذر 1390 ساعت: 7:29
نویسنده:
نظرات(0)
اربعین

از سفر برگشته ام  من با سحر های عجیب

ذکر من در طول این مدت شده امن یجیب

قامتم طوری خمیده که شد ه مثل رکوع

شد نمازم هم شکسته هم نشسته یا حبیب

مدتی گشته تیمم کارمن جای وضو

از نماز ایستاده گشته زینب بی نصیب

دست بردارید از روی دلم ای همرهان

تا بگویم راز مخفی دلم را با حبیب

داغ عنوان کنیزی ریشه جانم بسوخت

من بمیرم بر تو و این دختر پاک و نجیب

بر سر ما دشمنان فریاد مستی می زدند

یک نفر پیدا نمی شد بهر ما گردد مجیب


تعداد بازديد : 201
جمعه 18 آذر 1390 ساعت: 7:29
نویسنده:
نظرات(0)
اربعین

دردها مى‏چكد از حال و هواى سفرش

گرد غم ريخته بر چادر مشكى سرش

تك و تنها و دو تا چشم كبود و چند تا ...

كودك بى پدر افتاده فقط دور و برش

ظاهراً خم شده از شدت ماتم امّا

هيچ كس باز نفهميده چه آمد به سرش

روزها از گذر كوچه آتش رفته

اثر سوختگى مانده سر بال و پرش

با چنين موى پريشان و بدون معجر

طرف علقمه اى كاش نيفتد گذرش

همه بغض چهل روزه او خالى شد

همه كرب و بلا گريه شد از چشم ترش


تعداد بازديد : 245
جمعه 18 آذر 1390 ساعت: 7:28
نویسنده:
نظرات(0)
اربعین

آن باده‏اى‏كه روز نخستش نه خام بود

يك اربعين گذشت و دوباره به جام بود

شكر خدا كه صبح زيارت دميده است

هرچند آفتاب حياتم به بام بود

اين خاك، زنده مى‏كند آن عصر تشنه را

وقتى كه آسمان رخت سرخ فام بود

بين من و سرت اگر افتاد فاصله

اما هنوز سايه تو مستدام بود

سرها به نيزه بود، ولى حجم سنگها

معلوم بود حمله كنان بر كدام بود

دشنام و هتك حرمت اسلام ميهمان

اين از رسوم تازه‏تر احترام بود

چوب از لبان تو حجرالاسود آفريد

دست سه ساله بود كه در استلام بود

بين نهيب كوفى و فرياد اهل شام

آن لهجه حجازى تو آشنام بود


تعداد بازديد : 227
جمعه 18 آذر 1390 ساعت: 7:28
نویسنده:
نظرات(0)
اربعین

برگشتم از رسالت انجام داده‏ام

زخمى‏ترين پيمبر غمگين جاده‏ام

ناباورانه از سفرم خيل خارها

تبريك گفته‏اند به پاى پياده‏ام

يا نيست باورم كه در اين خاك خفته‏اى

يا بر مزار باور خود ايستاده‏ام

بارانم و زبام خرابه چكيده‏ام

شرمنده سه ساله از دست داده‏ام

زير چراغ ماه سرت خواب رفته‏ام

بر شانه كجاوه تو سر نهاده‏ام

دل مى‏زدم به آب و به آتش براى تو

از خيمه‏ها بپرس كه پروانه زاده‏ام

چون ابر آب مى‏شدم از آفتاب شام

تا ذرّه‏اى خلل نرسد بر اراده‏ام


تعداد بازديد : 239
جمعه 18 آذر 1390 ساعت: 7:27
نویسنده:
نظرات(0)
اربعین

آنچه از من خواستى ، با كاروان آورده ام

يك گلستان گل ، به رسم ارمغان آورده ام

از در و ديوار عالم ، فتنه ميباريد و من

بى پناهان را بدين دارالامان آورده ام

اندر ين ره از جرس هم ، بانگ يارى برنخاست

كاروان را تا بدينجا، با فغان آورده ام

بسكه من ، منزل به منزل ، در غمت ناليده ام

همرهان خويش را چون خود، بجان آورده ام

تا نگويى زين سفر، با دست خالى آمدم

يك جهان ، درد و غم و سوز نهان آورده ام

قصه ويرانه شام از نپرسى ، بهترست

چون از آن گلزار، پيغام خزان آورده ام

خرمنى ، موى سپيد و دامنى ، خون جگر

پيكرى بى جان و جسمى ناتوان آورده ام

ديده بودم با يتيمان مهربانى ميكنى

اين يتيمان را بسوى استان آورده ام

ديده بودم ، تشنگى از دل قرارت برده بود

از برايت دامنى اشك روان آورده ام

تا نثارت سازم و گردم بلاگردان تو

در كف خود، از برايت نقد جان آورده ام

نقد جان را ارزشى نبود، ولى شادم چو مور

هدايه اى ، سوى سليمان زمان آورده ام

تا دل مهر نفرينت را نر نجانم ز درد

گوشه اى از درد دل را، بر زبان آورده ام


تعداد بازديد : 211
جمعه 18 آذر 1390 ساعت: 7:27
نویسنده:
نظرات(0)
اربعین

السلام اي نور چشم مصطفي

السلام اي خامس آل عبا

يک نظر کن بر غلامت اي شما

من ترا پير غلام و زائرم

يا حسين من جابرم من جابرم

بر تن صد چاک عريانت سلام

برعزيزان و شهيدانت سلام

بر تو و اين نوجوانانت سلام

گو جوابم را تو شاها از کرم

يا حسين من جابرم من جابرم

آمدم بهر زيارت يا حسين

جان جد، تاجدارت يا حسين

بوسم  اين خاک مزارت يا حسين

من غلام و خانزاد و چاکرم

يا حسين من جابرم من جابرم

پس چرا شاها نمي گويي جواب

بر غلام پيرت از راه ثواب

قلب زارم را مکن اينسان کباب

اي حسين جان هديه من آورده ام

از براي تو کفن آورده ام

سدر و کافور از وطن آورده ام

کن قبول از من مرنجان خاطرم

يا حسين گويي نداري سر به تن

با غلام خود نمي گويي سخن

زير گل جسم شريفت بيکفن

من به حال بيکست ناظرم

يا حسين من جابرم من جابرم

کربلا ي دل پريشان فکار

ريزد اشک از ديده چون ابر بهار

گو سخن با جابر محزون زار

يا حسين من نعمتت را شاکرم

"نادعلي کربلايي؛


تعداد بازديد : 261
جمعه 18 آذر 1390 ساعت: 7:27
نویسنده:
نظرات(0)
اربعین

اربعين آمد ؛ دلم را غم گرفت

بهر زينب عالمي ماتم گرفت

سوز اهل آسمان آيد بگوش

ناله صاحب زمان آيد بگوش

جان اهل بيت عصمت بر لب است

كاروان سالار انها زينب است

جمله مستان سوي ساقي آمدند

 مست مست از جام باقي آمدند

سينه هـــــا آماج رگــــبار بلا  

 جـاي زخـــم ريسـمان بر دستها

هوش از ســر رفته و دل باخته

جسم خود را بر زمين انداخته

هـر يكي در جستجوي تربتي

 بر لب هر يك كلامي صحبتي

قلبها پـــر شكوه از بيداد بود

آشناي قبرها سجاد(ع) بود

رهبــــر زينب امام راستين

حجت حق بود زين العابدين

با كلامش عمه را مغموم كرد

تا كه قبر يار را معلوم كرد

آمده همراه دخت بوتراب

 بر سر آن قبر كلثوم و رباب

زخمهاي اين سفر سر باز كرد

هر كسي درد دلي آغاز كرد

زينب از مژگان خود ياقوت سفت

داستان اين سفر را باز گفت

گفت اي سالار زينب السلام

 ماه شام تار زينب السلام

بر تـــو پيغام سفــر آورده ام

از فتوحاتم خبــر آورده ام

كرد با من اين مسير عشق طي

 راس تو منزل به منزل روي ني

معجرم نيلي شد و مويم سپيد

از غم دوري تو قدم خميد

گر كه دست رحمت و صبرت نبود

زينبت در راه كوفه مرده بود

ظلم دشمن تا كه بي اندازه شد

ماجراهاي سقيفه تازه شد

ريسمان بر گردن سجاد بود

غربت بابا مرا در ياد بود

ديدي از ني دست خواهر بسته بود

گويي دستان حيدر بسته بود

ياسها را جــوهـــر نيلي زدند

بر رخ آن اختران سیلی زدند

از شماتت كردن دشمن مپرس

از سه ساله دخترت از من مپرس

سرت يك نيمه شب مهمان او

با وصالت بر لب آمد جان او

مرد در ويرانه و من زنده ام

بي رقيه آمدم شرمنده ام

بارها از دوري ات جان باختم .

 بين مقتل من تو را نشناختم

گر تو اي لب تشنه بر داري سرت

حال نشناسي دگر اين خواهرت


تعداد بازديد : 221
جمعه 18 آذر 1390 ساعت: 7:27
نویسنده:
نظرات(0)
اربعین

باربگشائيد، اينجا کربلاست

آب و خاکش با دل و جان آشناست

بر مشام جان رسد بوي بهشت

به به از اين تربت مينو سرشت

کربلا، اي آفرينش را هدف

قبله گاه عاشقان از هر طرف

طور عشق است و مطاف انبيا

نور حق اينجاست، اي موسي بيا

جسم را احيا اگر عيسي کند

جان و تن را کربلا احيا کند

گر سلامت رفت، از آتش خليل

نور ثار الله شد او را دليل

کربلا، قربانگه ذبح عظيم

عرش رحمان را صراط مستقيم

گر خدا خواهي، برو اين راه را

کن زيارت کوي ثار الله را

شد ز عاشوراي او يک اربعين

قتلگاهش را به چشم دل ببين

ماه، اينجا، واله و سرگشته است

و آن شهاب ثاقب از خود رفته است

گرد غم، افشانده بر سر کهکشان

اشک خون ريزد هنوز از آسمان

اختران، سوزند چون شمع مزار

مرغ شب مي‌نالد اينجا زار زار

گاه در صحرا خروش و، گه سکوت

خفته در اينجا شهيدي لا يموت

حضت سجاد بر خاکش نوشت

تشنه لب شد کشته سالار بهشت

اربعين است، اربعين کربلاست

هر طرف غوغائي از غمها بپاست

گوئي از آن خيمه هاي نيمسوز

خود صداي العطش آيد هنوز

هر کجا نقشي، ز داغ ماتم است

هرچه ريزد اشک، در اينجا، کم است

باشد از حسرت در اينجا يادها

هان به گوش دل شنو، فريادها

در دل هر ذره، صدها مطلب است

ناله سجاد و اشک زينب است

بايد اينجا داشت گوش معنوي

تا مگر اين گفتگوها بشنوي:

عمه جان، اينجا حسين از پا فتاد

چهره بر اين تربت خونين نهاد

عمه جان، اين قتلگاه اکبر است

جاي پاي حيدر و پيغمبر است

عمه جان، قاسم، در اينجا شد شهيد

تير بر قلب حسين اينجا رسيد

عمه جان، عباس اينجا داد دست

وز غمش پشت حسين اينجا شکست

اصغر لب تشنه، اينجا، عمه جان

شد ز تير حرمله خونين دهان

از براي غارت يک گوشوار

شد در اينجا، کودکي نيلي عذار

تا قيامت، کربلا ماتمسراست

حضرت مهدي (حسان) صاحب عزاست

نام شاعر:حبيب چايچيان


تعداد بازديد : 225
جمعه 18 آذر 1390 ساعت: 7:26
نویسنده:
نظرات(0)
اربعین

اربــعــيـــن كــشــتــگــان راه عـشـــق

شــد مـكــرر قـصــه دلــخـواه عـشـق

آن شــنــيــدســـتــم كـه جــابـر از وفــا

بــا عــطــيــه شــد بــــدشــت نـيـنـــوا

دسـت غــم مــيـــزد بــسـر آن دلغـمين

در عـــزاي خــســـرو دنـــيـــا و ديــن

در سـراغ يــار خــود در جـــســتـجـــو

خـاك صـحـرا را چـــو گــل ميكرد بـو

شـــد مــطــهــر از فـرات و شـد روان

سـوي قــبـر خســرو لــب تـشـنه گان

از مـحـبـت چـون دلــي آكــنـده داشــت

گـامـهـا آرام و كـوتــه مــي گــذاشــت

كــرد پــيــدا تــربـت مــحـبـوب سويـش

راز دل گـفـتـا چــنــيـن آن دل پــريـش

يــا حــبـــيـبــي يـــا حـبـيـبـي يا حسـين

اي تـو بـر زهـــرا و حــيــدر نـور عـين

آمـــده در كـــويــت اي والا مــــقـــــام

خـسـروا بـر درگـهـــت هــسـتـم غـلام

الـســــلام اي كــشـــتــه تــيـــغ جــفــا

شـــد خــــدا بـــر خـون پــاكت خـونبها

الــســـلام اي زاده خـــــتـمــي مـــــآب

الــــســلام اي نــــور چـشــم بــوتـراب

الــســلام اي راحــــت جــــان رســول

الـــســـلام اي پـــــاره قـــلـــب بــتـــول

الـــســلام اي مــونـس ديـــريــن مــن

اي شـهـيـد عــشــق اي خــونــيـن كفن

ايــكـه از رافــت بـر ايـن پـيـر غــلام

خــود تـو سـبـقـت مي گرفتي در سلام

جــــــابــــرم مــــن آمــــدم از راه دور

جــان بــه شوق مـوسي آوردم به طور

خــيــز و بـا مـن گـفـتـگو آغاز كـــــن

بــاب لــطـف خــويـش بــر من باز كن

جـابـرت را بـيـن كــه گـشـتـه دلـكباب

بــر ســـلام مــن بــگـــو آخــر جـواب

چــون نــــيـامد پاسخي او را بــگـوش

از كـــلام خــويـش جــابــر شد خموش

در جــواب خـود بـگـفـت آن خـسته دل

زيــن تـوقــع گـشـتـه ام بــاري خـجـل

ايـن حـسـين من سرش از تن جداست

جـسـم او مــدفـون به دشت كربلاست

پـــــاره از تــيـــغ ســتــم شــد پـيكرش

جــلــوه گـر شـد بـر نـي اعـدا سـرش

زد يــزيــد بـــي حــيـــا چــوب جـــفـــــا

بـر لـب و دنــدان سـبـط مــصـطـفـــي

چون «حياتي» شرح اين ماتم نگاشت

اشك حزن و غم روان از ديده داشت

تـا رقـم زد ايــن مـصـيــبــت نــامـه را

كـرد جــاري اشــك چـشـم خـامـه را


تعداد بازديد : 179
جمعه 18 آذر 1390 ساعت: 7:26
نویسنده:
نظرات(0)
اربعین

شبي‌ كه‌ نام‌ تو در باور زمين‌ گل‌ كرد

كسي‌ نگفت‌ «چرا زخم‌ ما چنين‌ گل‌ كرد »

دوباره‌ مزرعه‌ كربلا شكوفا شد

دوباره‌ پينة‌ دستان‌ خوشه‌چين‌ گل‌ كرد

ببين‌ چگونه‌ زني‌ شيون‌ از دلش‌ جوشيد !

ببين‌ چگونه‌ تركهاي‌ زخم‌ دين‌ گل‌ كرد !

دوباره‌ مي‌رسد امروز مردي‌ از ره‌ شام‌

كه‌ سجده‌هاي‌ وي‌ از سينة‌ زمين‌ گل‌ كرد

بياد خيمة‌ آتش‌، بياد روز عطش‌

نگاه‌ شعر من‌ از زخمي‌ آتشين‌ گل‌ كرد

بياد غيرت‌ مردان‌ روز عاشورا ،

بياد هيبت‌ مردي‌ كه‌ روي‌ زين‌ گل‌ كرد

تمام‌ خاطره‌هايم‌، تمام‌ زخم‌ دلم‌

دوباره‌ تازه‌ شد و روز اربعين‌ گل‌ كرد

                                                                 عبدالرحیم سعیدی راد


تعداد بازديد : 227
جمعه 18 آذر 1390 ساعت: 7:25
نویسنده:
نظرات(0)
اربعین

در شام چون یزید ز طغیان حیا نمود

 شد خسته از شقاوت و ترک جفا نمود

تا رفت توسن ستم و جور و ظلم راند

 چون لنگ شد زقهر ، در لطف وانمود

یعنی ز رنج و محنت بی منتهای شام

 میل رهائی حرم مصطفی نمود

باور کن که کرد ترحم بحالشان

 با این عمل برای رضای خدا نمود

اسباب پرده پوشی خذلان خویش جست

 در این خیال ناوک ظلمش خطا نمود

از بهر دفع سرزنش کافرو مجبوس

 احسان به اهلبیت شه لافتی نمود

سخریه را باسم محبت بخرج داد

 از روی بغض خندة دندان نما نمود

ظالم کبوتران حریم جلال را

 بگرفت بال بست و شکست ورها نمود

یک دودمان زآل علی را یتیم کرد

 یکجا اسیر پنجه آل زنا نمود

جرّاره وار مار صفت نیش خویش زد

 آنگه بنای چاره و فکر دوا نمود

از تیشه کند ریشة گلزار دین و بعد

 با شاخه­اش حکایت نشو و نما نمود

یعنی زبعد قتل جوانان فاطمه

 بنیاد عذر خواهی زین العبا نمود

بگشود دست دختر شیر خدا ز بند

 وانگه بچشم خلق بایشان عطا نمود

زنجیر را زگردن زین العبا گشود

 یمار را خلاص زقید بلا نمود

هر حاجتی که قبلة حاجات خلق داشت

 آن ناروای کافر بیدین روا نمود

هر غارتی که از حرم شاه برده بود

 تسلیم شاهزادة بی اقربا نمود

داغ درون زینب و کلئوم تازه کرد

 مشت زری بخون حسین خونبها نمود

دنیا پرست داشت محبت بسیم و زر

 از خود قیاس رتبة آل عبا نمود

پنداشت آنکه کشت حسین را وشد تمام

 یا میتوان که خون خدا زیرپا نمود

از شام خیمه سوختگان حجاز را

 قلب شکسته عازم کرب بلا نمود

آه از دمی که عترت غم پرور نبی

 در روی تربت شه لب تشنه جا نمود

زینب چو مرغ تازه برون رفته از قفس

 از ناله پر زخون دل ارض و سما نمود

نزد برادر از سفر شام و کوفه­اش

شرح غم اسیری خود را ادا نمود

زین العبا زیاد لب تشنة پدر

آب چشم خویش بحسرت شنا نمود

لیلا زهمرهان و عزیزان در آندیار

 یک یک سراغ اکبر یوسف لقا نمود

کلئوم در مصیبت عباس و نوعروس

 شیون برای قاسم نوکدخدا نمود

آن یک بقتلگاه بشیون که شمر شوم

 اینجا سر حسین من از تن جدا نمود

آن یک دوید در بر زینب که باب من

در این مکان بلجة خون دست و پا نمود

هر کودکی بناله که در این زمین فلک

 ما را بدرد بی پدری مبتلا نمود

هر نورسی گریه که با حلق تشنه شمر

 اینجا جدا سر پدرم از قفا نمود

آن در فغان که داغ علمدار کربلا

 اینجا قدرسای حسین را دوتا نمود

آن در امان که شمر زنعش پدر مرا

 در این زمین بضربت سیلی جدا نمود

بعد از نوای ناله حریم شه امم

سوی مدینه روز صف کربلا نمود

صامت همیشه بود عزادار و اشکبار

 تا از جهان مقام بدار بقا نمود

صامت بروجردی


تعداد بازديد : 391
جمعه 18 آذر 1390 ساعت: 7:22
نویسنده:
نظرات(0)
ليست صفحات
تعداد صفحات : 25
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف