اربعین حسینی ع

اربعین حسینی ع

اربعین حسینی ع

اربعین حسینی ع

اربعین حسینی ع
اربعین حسینی ع
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
نگاهِ گریه داری داشت زینب


نگاهِ گریه داری داشت زینب
چه گامِ استواری داشت زینب

دلِ با اقتداری داشت زینب
ببین چه اعتباری داشت زینب

چهل منزل حسینِ مُنجلی شد
گهی زهرا شد و گاهی علی شد
--
ندیدم زینب کبری تر از این
ندیدم زینت باباتر از این

ندیدم دختر زهرا تر از این
حسینی مذهبیُ غوغاتر از این

به پیش پای ما راهی گذارید
بنای زینب اللهی گذارید
--
اگر چه غصه دارد آه دارد
به پایش خستگیِ راه دارد

به گِردش آفتاب و ماه دارد
به والله که ای والله دارد

همین که با جلالت سر نداده
به دستِ هیچ کس معجر نداده
--
پس از آن که زمین را زیر و رو کرد
سپاه کوفه را بی آبرو کرد

به سمت کربلا خوشحال رو کرد
کمی از خاک را برداشت بو کرد

رسیدم کربلا ای داد ای داد
حسین سر جدا، ای داد ای داد
--
چهل روز است گریانم حسین جان
چو مویِ تو پریشانم حسین جان

چهل روز است می خوانم حسین جان
حسین جانم حسین جانم حسین جان

تویی ذکر لبم الحمدلله
حسینی مذهبم الحمدلله
--
همین جا شیرخواره گریه می کرد
ربابِ بی ستاره گریه می کرد

گهی بر گاهواره گریه می کرد
گهی بر مشکِ پاره گریه می کرد

خدایا از چه طفلم دیر کرده؟
مرا بیچاره کرده، پیر کرده...
--
همین جا دورِ اکبر را گرفتند
زِ ما شبه پیمبر را گرفتند

ولی از من دو دلبر را گرفتند
هم اکبر هم برادر را گرفتند

به تو گفتم که ای افتاده از پا
ز جا بر خیز ور نه معجرم را...
--
همین جا بود که سقایِ ما رفت
به سمتِ علقمه دریای ما رفت

پناهِ عصمتِ کبرای ما رفت
پی او گوشواره هایِ ما رفت...

فقط از علقمه یک مشک برگشت
حسین بن علی با اشک برگشت
--
همین جا بود که دل ها گرفتُ...
کسی رویِ تن تو جا گرفتُ...

سرت را یک کمی بالا گرفتُ...
و از پشتِ سرت سر را گرفتُ...

همین که بر گلویت خنجر آمد
صدایِ ناله‌ی زهرا در آمد....
--
همین جا بود الف را دال کردند
تنت را بارها پامال کردند

ته گودال را گودال کردند
تو را با سّم مرکب چال کردند

اگر خواندم قلیلت علت این بود
که یک تصویری از تو بر زمین بود
--
تو ماندی و کبوتر رفت کوفه
تو را کشتند و خواهر رفت کوفه

خودم در راه و معجر رفت کوفه
چه بهتر زودتر سر رفت کوفه

و گر نه دردها می کشت ما را
نگاه مردها می کشت ما را
--
بهاری داشتم اما خزان شد
قدی که داشتم بی تو کمان شد

عقیق تو به دستِ ساربان شد
طلایِ من نصیب کوفیان شد

خبر داری مرا بازار بردند
میان مجلس اغیار بردند
--
همین جا بود افتادند تن ها
همین جا بود غارت شد بدن ها

تمامی کفن ها، پیرهن ها
بدون تو کتک خوردند زن ها

همین جا بود گیسو می کشیدند
به هر سو دخترانت می دویدند
--
همین جا بود تازیانه باب گردید
رخ ما در کبودی قاب گردید

ز خجلت خواهر تو آب گردید
که معجر بعد تو نایاب گردید

سکینه معجر از من خواست اما
خودم هم بودم آن جا مثل آن ها...
--
ز جا برخیز غم خواری کن عباس
دوباره خیمه را یاری کن عباس

برای عزتم کاری کن عباس
علم بردار علم داری کن عباس

سکینه می کند زاری ابالفضل
چه قبر کوچکی داری ابالفضل

علی اکبر لطیفیان


تعداد بازديد : 13
جمعه 31 شهریور 1402 ساعت: 11:25
نویسنده:
نظرات(0)
اگرچه شعله کشیدی تمام هستم را

اگرچه شعله کشیدی تمام هستم را
دوباره لطف نگاهت گرفت دستم را

دلم گرفته برایت، چرا نمی‌خیزی؟
رسیده‌ام به کنارت، به پا نمی‌خیزی؟

کنار سنگ مزارت غریب برگشتم
در آرزوی همین بوی سیب برگشتم

نفس بده که بگویم بر آتش جگرم
توان بده که بگویم چه آمده به سرم

جدا ز مونس یار و شفیق آمده‌ام
برای بوسه به زخمی‌عمیق آمده‌ام

منی که شام غمت را به اشک سر کردم
سوار ناقه‌ی نامحرمان سفر کردم
--
به روی دست رسیدم که تار می‌بینم
هنوز دور و برم را غبار می‌بینم

هنوز در نظرم مانده شیب آن گودال
هنوز زخم تو را بی شمار می‌بینم

در ازدحام حرامی‌و سنگ و سرنیزه
سری بریده در آن گیر و دار می‌بینم

برای فاتحه خواندن به جسم بی جانت
به گرد گرد تو صد نیزه دار می‌بینم

تو رفتی و ز غمت قامت کمانم سوخت
فراق شعله شد و بی تو دودمانم سوخت
--
رسیدم از سفری که مرا ز پا انداخت
مرا به حلقه‌ی لبخند و ناسزا انداخت

رسیدم از سفری که یتیم را کشتند
از آن سفر که به زلفش چه شانه‌ها انداخت

از آن سفر که یهودی به حال ما خندید
به طعنه تکه‌ی نانی به پیش ما انداخت

از آن سفر که پس از کوچه دخترانت را
میان مجلس چشمان بی حیا انداخت

از آن سفر که به سنگی شکست دندانت
لبان سرخ تو را آخر از صدا انداخت

چقدر پیش نگاهم اصابت یک سنگ
به روی خاک سرت را ز نیزه‌ها انداخت

تمام اهل و عیالت به کنج ویران و
سر تو را به روی طشتی از طلا انداخت


فقط نه حلقه‌ی زنجیر و خیزران دیدیم
که روی چهره‌ی ما تازیانه جا انداخت

نبود باورم انگار خواب می‌دیدم
بنای خانه‌ی خود را خراب می‌دیدم
--
چگونه با تو بگویم چگونه خواهر رفت
تمام سوی دو چشمم پس از برادر رفت

به جای آن همه تیری که بر تنت آمد
لباس کهنه و انگشتری مطهر رفت

صدای حرمله می‌آمد و نوای رباب
کنار نیزه‌ی طفلش ز هوش مادر رفت

حرم در آتش و طفلی نفس نفس می‌زد
نگاه‌ها پی غارت به سمت دختر رفت

برای غارت یک گوشواره‌ی کوچک
دو چشم رفت، گل سر شکست، معجر رفت


حسن لطفی


تعداد بازديد : 19
جمعه 31 شهریور 1402 ساعت: 11:25
نویسنده:
نظرات(0)
چل روز می شود که شدم جبرئیل تو

چل روز می شود که شدم جبرئیل تو
ذبح عظیم گشتی و گشتم خلیل تو

چل روز می شود که بدون توام حسین
حالا پی نتیجه خون توام حسین

مردم به جنگ نائبة الحیدر آمدند
در پیش من تمام به زانو درآمدند

آثار مرگ در بدنم هست یاحسین
پس روز اربعین منم هست یاحسین

چل روز پیش بود همینجا سرت شکست
اینجا دل من و پدر و مادرت شکست

چل روز پیش بود به گودال رفتی و
از پشت نیزه خوردی و از حال رفتی و

از تل زینبیه رسیدم که وای وای
بالا سرت نشستم و دیدم که وای وای

نیزه ز جای جای تن تو درآمده
حتی لباسهای تن تو درآمده

جمعیتی که بود به گودال جا نشد
یک ضربه و دو ضربه ولی سر جدا نشد

دیدم کسی حسین مرا نحر می کند
آقای عالمین مرا نحر می کند

من را ببخش دست به گیسوی تو زدند
من را ببخش چکمه به پهلوی تو زدند

فرصت نشد ز خاک بگیرم سر تو را
فرصت نشد درآورم انگشتر تو را

می خواستم ببوسمت اما مرا زدند
ناراحتم کنار تو با پا مرا زدند

بین من و تو فاصله ها سد شدند، آه
با اسب از روی بدنت رد شدند آه

در کوفه بود که بال و پرم شکست
نزدیک خانه پدریم سرم شکست


وای از عبور کردن مثل غلامها
وای از نگاههای سر پشت بامها

تا شهر شام رفتم و معجر نداشتم
تقصیر من چه بود؟ برادر نداشتم

علی اکبر لطیفیان


تعداد بازديد : 11
جمعه 31 شهریور 1402 ساعت: 11:25
نویسنده:
نظرات(0)
از سفر آمدم ای همسفرم

از سفر آمدم ای همسفرم
کن تماشا که چه آمد به سرم

کس ندارم که توانم بدهد
تربت یار نشانم بدهد

من سراپا همه رنج و دردم
کرده عشق تو بیابانگردم

نیست ز احوال من آگاه کسی
نیست در سینه ی من یک نفسی

چه بگویم به چه احوال گذشت
این چهل روز چهل سال گذشت

رفتم از کوی تو اما دل ماند
دل سرگشته در این منزل ماند

از سر نی بنمودی دل من
سایه شد با سر تو محمل من

طعنه ها بر دل تنگم زده اند
نام تو بردم و سنگم زده اند

من کجا کوفه کجا شام خراب
من غمدیده کجا بزم شراب

خیزران تا که به لبهایت خورد
گفتم ای کاش که زینب می مرد

بود چشم نظرت بر هر سو
خواستم چوب بگیرم ز عدو

لیک دیدم که دو دستم بسته است
ریسمان بسته به دست خسته است

ولی از طشت دلم بشکستی
تو مرا دیدی و چشمت بستی

خون شده دیده ام از بیداری
بسکه سخت است امانتداری

بارها خون ز دو چشم افشاندم
غنچه ها را به تو برگرداندم

جمعشان جمع پریشان حالی است
جای زهرای سه ساله خالی است

تو ز من قصه ی ویرانه مپرس
تو از آن کودک دردانه مپرس

به تن کوچک خود تاب نداشت
دخترت تا به سحر خواب نداشت

اشک می ریخت ز چشم مستش
دست من بود عصای دستش

دیدی ای سرو چگونه سر شد
گل نیلوفر تو پرپر شد

یوسفم گم شده می دانم من
بعد تو زنده نمی مانم من


تعداد بازديد : 21
جمعه 31 شهریور 1402 ساعت: 11:23
نویسنده:
نظرات(0)
خیز از جا لحظه ای چشم پر آبم را ببین

خیز از جا لحظه ای چشم پر آبم را ببین
سیل اشکم را نگر حال خرابم را ببین

ای که از فرط عطش دیدی فلک را نیلگون
حال چشمی واکن و چشم پر آبم را ببین

من نمی گویم نظر کن بر تن نیلیِ من
این قد خم گشته و قلب کبابم را ببین

بر نثار تربت تو ای گل پرپر شده
کن نظر بر چشم من جام گلابم را ببین

گرچه در هجران روی تو صبوری کرده ام
بهر وصل تو دلِ بی صبر و تابم را ببین

من که دیدم زخم های بی شماری بر تنت
تو ز جا برخیز و رنج بی حسابم را ببین

چون زدم سر را به محمل یاد داری گفتمت
از سر نیزه سر از خون خضابم را ببین

غیر یک آیه که در شام بلا جا مانده است
آیه های سوره ی ام الکتابم را ببین

شام را من پایگاه انقلابت کرده ام
در کنارت شاهدان انقلابم را ببین

از فراقت نبض جانم زود می افتد ز کار
شوق وصل و التهاب و اضطرابم را ببین

ای «وفائی» گریه کردی در غم من صبر کن
در قیامت جلوه ی یوم الحسابم را ببین


سید هاشم وفایی


تعداد بازديد : 21
جمعه 31 شهریور 1402 ساعت: 11:23
نویسنده:
نظرات(0)
به زخمهای تنت چون اشاره می کردم

به زخمهای تنت چون اشاره می کردم
به دامن از مژه جاری ستاره می کردم

برای رفتنِ تا کوفه، داشتم تردید
به مصحف بدنت استخاره می کردم

زسیل گریه ی لرزان خویش در کوفه
خراب پایه دارالاماره می کردم

کبوتران حریم تو را به هر منزل
به قصد منزل دیگر شماره می کردم

شبی که یک تن از آنان میان ره گم شد
به سینه پیرهن صبر، پاره می کردم

به طشت زر به لبت چوب خیزران می زد
یزید و من به تحیر، نظاره می کردم

به سینه چنگ زنان خیره می شدم به رباب
چو یاد تشنگی شیرخواره می کردم

به قطره قطره اشکم ازین سفر (تائب)
هماره آب،دل سنگ خاره می کردم


حسین اخوان
جرس فریاد می دارد، ص 969


تعداد بازديد : 0
جمعه 31 شهریور 1402 ساعت: 11:22
نویسنده:
نظرات(0)
اگر که دیده خونبار من امان می داد

اگر که دیده خونبار من امان می داد
کنار خاک تو شرح دلم ٬ زبان می داد

تو بوده ای همه ره را و دیده ای که چسان
دلم به بوته عشق تو امتحان می داد

رهین منت اشکم که بر رخم می ریخت
گل خزان زده را آب٬ باغبان می داد

به هر زمان که سراغ تو٬ دختر تو گرفت
جواب طفل تو را با سنان سنان می داد

اگر عزیز تو نسپرده بود جان در شام
کنار خاک تو چون می رسید٬ جان می داد

نخواستم که بَرَد پی٬ به طشت و چوب و لبت
ولیک طفل تو٬ بر من٬ تو را نشان می داد

اگر که چاک گریبان من، زبان می داشت
خبر زسوختن مغز استخوان می داد

چو دید دسترسی بر سرت مرا نبود
به جای من٬ به لبت بوسه٬ خیزران می داد


علی انسانی
دل سنگ آب شد، ص 377


تعداد بازديد : 0
جمعه 31 شهریور 1402 ساعت: 11:21
نویسنده:
نظرات(0)
رفتم من و، هوای تو از سر نمی رود

رفتم من و، هوای تو از سر نمی رود
داغ غمت ز سینه ی خواهر نمی رود

برخیز تا رویم برادر!، که خواهرت
تنها به سوی روضه ی مادر، نمی رود

گر بی تو زینب تو کند جای در وطن
از خجلتش به نزد پیمبر، نمی رود

خواهم برم عیال تو را در وطن ولی
لیلا ز روی مرقد اکبر نمی رود

ز روی تربت تو که دارالشفای اوست
سوی حجاز، عابد اطهر نمی رود

سوز گلوی خشک تو! اندر لب فرات
ما را ز، یاد تا لب کوثر نمی رود

پهلوی چاک خورده ات از نیزه و سنان
ما را ز، یاد تا صف محشر نمی رود

تا گوشه ی لحد شودم جا، زخاطرم
کنج تنور خولی کافر نمی رود

زآن لعل لب، تلاوت قران به نوک نی
از خاطرم به حق پیمبر نمی رود

بزم یزید و طشت زر و چوب خیز ران
از خاطرم به حق پیمبر می رود

بزم یزید و طشت زر و چوب خیزران
از یاد ما به حضرت داور نمی رود

«جودی » ز یاد آن لب خشکیده ات شها
گر در جنان رود لب کوثر نمی رود


جودی خراسانی
دیوان جودی، ص 518


تعداد بازديد : 1
جمعه 31 شهریور 1402 ساعت: 11:21
نویسنده:
نظرات(0)
رسیده ام به مزارت نه، بر مزار خودم

رسیده ام به مزارت نه، بر مزار خودم
سیاه پوش تو ام نه، که داغدار خودم

تو زیر خاکی و من خاک بر سرم ریزم
تو سینه چاکی و من خاک بر سرم ریزم

شکسته تر ز همیشه کنارت آمده ام
برای دیدن خاک مزارت آمده ام

بگو چگونه دلت آمد از برم بروی
به روی نیزه ولی در برابرم بروی

ببین که بعد تو غمگین ترین صدا شده ام
شکسته ام ز کمر دست بر عصا شده ام

چهل شب است که مهمان شامیان بودم
چهل شب است که مهمان خنده ها شده ام

چهل شب است که از درد پا نمی خوابم
پر از جراحتم و غرق رد پا شده ام

رسیدم از سفری که غم تو را خواندم
برای زخم علمدار روضه ها خواندم

به روی نیزه مده دست باد گیسو را
به این بهانه مپوشان تو زخم ابرو را

تو روی نیزه و این سنگ های بی احساس
نمی کنند مراعات چشم کم سو را

بگو به نیزه عباس خم شود پیشم
که چند بوسه زنم دیده های جادو را

کنار ناقه عریان و جمع نامحرم
بگو دوباره بگیرد رکاب بانو را

نشسته خاک اگرچه به روی مژگانش
هنوز خیره کند چشم های آهو را

هنوز لخته خون می چکد ز گیسویش
اگرچه حرمله بسته شکاف ابرو را

ز تکه روسری دختران تو دیدم
گره زدند به سر نیزه ای سر او را


تعداد بازديد : 10
جمعه 31 شهریور 1402 ساعت: 11:20
نویسنده:
نظرات(0)
باربگشائید، اینجا کربلاست

باربگشائید، اینجا کربلاست
آب و خاکش با دل و جان آشناست

بر مشام جان رسد بوی بهشت
به به از این تربت مینو سرشت

کربلا، ای آفرینش را هدف
قبله گاه عاشقان از هر طرف

طور عشق است و مطاف انبیا
نور حق اینجاست، ای موسی بیا

جسم را احیا اگر عیسی کند
جان و تن را کربلا احیا کند

گر سلامت رفت، از آتش خلیل
نور ثار الله شد او را دلیل

کربلا، قربانگه ذبح عظیم
عرش رحمان را صراط مستقیم

گر خدا خواهی، برو این راه را
کن زیارت کوی ثار الله را

شد ز عاشورای او یک اربعین
قتلگاهش را به چشم دل ببین

ماه، اینجا، واله و سرگشته است
و آن شهاب ثاقب از خود رفته است

گرد غم، افشانده بر سر کهکشان
اشک خون ریزد هنوز از آسمان

اختران، سوزند چون شمع مزار
مرغ شب می‌نالد اینجا زار زار

گاه در صحرا خروش و، گه سکوت
خفته در اینجا شهیدی لا یموت

حضرت سجاد بر خاکش نوشت
تشنه لب شد کشته سالار بهشت

اربعین است، اربعین کربلاست
هر طرف غوغائی از غمها بپاست

گوئی از آن خیمه های نیمسوز
خود صدای العطش آید هنوز

هر کجا نقشی، ز داغ ماتم است
هرچه ریزد اشک، در اینجا، کم است

باشد از حسرت در اینجا یادها
هان به گوش دل شنو، فریادها

در دل هر ذره، صدها مطلب است
ناله سجاد و اشک زینب است

باید اینجا داشت گوش معنوی
تا مگر این گفتگوها بشنوی:

عمه جان، اینجا حسین از پا فتاد
چهره بر این تربت خونین نهاد

عمه جان، این قتلگاه اکبر است
جای پای حیدر و پیغمبر است

عمه جان، قاسم، در اینجا شد شهید
تیر بر قلب حسین اینجا رسید

عمه جان، عباس اینجا داد دست
وز غمش پشت حسین اینجا شکست

اصغر لب تشنه، اینجا، عمه جان
شد ز تیر حرمله خونین دهان

از برای غارت یک گوشوار
شد در اینجا، کودکی نیلی عذار

تا قیامت، کربلا ماتم سراست
حضرت مهدی (حسان) صاحب عزاست

حبیب چایچیان


تعداد بازديد : 1
جمعه 31 شهریور 1402 ساعت: 11:17
نویسنده:
نظرات(0)
یا اخا دستی برون از خاک کن

یا اخا دستی برون از خاک کن
اشک چشم زینبت را پاک کن

ای به زینب در یم خون هم سخن
از گلوی چاک چاک خویشتن

این تو و این دیده ی دریاییم
بر مزار تشنگان سقائیم

خصم‌‌‌ پای گریه ی ما خنده کرد
صوت قرآن تو ما را زنده کرد

خطبه ی من کار صد شمشیر کرد
سوره کهف تو را تفسیر کرد

آنچه گفتی زینبت با خون نوشت
بر همه آزادگان قانون نوشت

من نوشتم این شعار خون ماست
رخ به خون آراستن قانون ماست

من نوشتم عشق یعنی سوختن
مثل آتش بی صدا افروختن

قامت خم شرح ماتمنامه ام
پیکر مجروح من غمنامه ام

هیچ دانی داغ تو با من چه کرد؟
هیچ پرسی با دلم دشمن چه کرد؟

کاش این جا چشم نامحرم نبود
می گشودم بر تو رخسار کبود

آن که جسمت را به خون آغشته بود
کاش اول زینبت را کشته بود

من که بر گرد امامم سوختم
پشت در از مادرم آموختم

آن قدر دور تو گشتم یا حسین
تا به خون خود نوشتم یا حسین


تعداد بازديد : 17
پنجشنبه 30 شهریور 1402 ساعت: 14:07
نویسنده:
نظرات(0)
ایام اربعین تو یا صبح محشر است؟

ایام اربعین تو یا صبح محشر است؟
یا روز جانگداز وفات پیمبر است؟

بیش از هزار سال گذشته است و اربعین
از اربعین اول تو، غم فزا تر است

دوران هر حماسه دو روز است و دورتر
از ابتدای خلقت تا صبح محشر است

هر جا عزی تو است همانجا حریم توست
هر پیر دلشکسته در آن بزم، جابر است

احرام ما لباس سیه، کعبه کربلا
اشک مصیبت تو فرات است و کوثر است

جابر بپوش جامه احرام و غسل کن
کاین سرزمین، مزار بدن‎های بی سر است

اینجا نه کعبه، کعبه در اینجا کند طواف
اینجا نه خانه، خون خداوند اکبر است

جابر! در این زمین مقدس، وقوف کن
کاین جا نکوتر از عرفات است و مشعر است

اینجاست گلبنی که به دامان سرخ آن
از حمله خزان صد و ده لاله پرپر است

بالای سر میا که سری نیست در بدن
پایین پا بیا که تن پاک اکبر است

بر حنجر بریده او، نام زینب است
در سینه دریده او، قبر اصغر است

جابر به دور قبر بگرد و نظاره کن
دور از تمامی شهدا، قبر دیگر است

بوی حبیب می‎وزد از خاک آن مزار
آری حبیب، نور دو چشم مظاهر است

جابر بیا به جانب گودال قتلگاه
کانجا به گوش، ناله ی زهرای اطهر است

این سنگ‎ها که در دل گودال ریخته
یادآور جنایت خصم ستمگر است

جابر ز قتلگاه بیا سوی علقمه
کانجا حسین را سرو سردار و لشکر است

از جان، مزار حضرت عباس را ببوس
چون با سرشک فاطمه خاکش مخمر است

عباس کیست؟ آن که به رزم و به حلم و صبر
گاهی حسین،گاه حسن، گاه حیدر است

عباس کیست سرو روان دو فاطمه
عباس کیست چشم و چراغ دو مادر است

"میثم" سلام بادبه جابر که بر لبش
در روضه حسین سلام مکرر است


غلام رضا سازگار
نخل میثم، ج 3، ص 321


تعداد بازديد : 17
پنجشنبه 30 شهریور 1402 ساعت: 14:07
نویسنده:
نظرات(0)
ای همیشه خواهر غم پرورم

ای همیشه خواهر غم پرورم
ای خمیده مثل زهرا مادرم

بشکن این بغضی که داری در گلو
هرچه می خواهد دل تنگت بگو

بر حسینت شام را توصیف کن
از خرابه رفتنت تعریف کن

از درخت خشک و سنگ و سر بگو
از لب و از چوب و طشت زر بگو

صورت خورشید و نوک نی چه بود
قصه ی قرآن و بزم می چه بود

جان من بنشین و حرف دل بگو
از جبین و چوبه محمل بگو

به چه بزمی، بزم اشک و ماتم است
بزمتان جمع است و یک کودک کم است


تعداد بازديد : 19
پنجشنبه 30 شهریور 1402 ساعت: 14:06
نویسنده:
نظرات(0)
یک اربعین به نیزه سر یار دیده ام

یک اربعین به نیزه سر یار دیده ام
یک اربعین چو شمع به پایت چکیده ام

یک اربعین به ضربه شلاق ساربان
بر روی خارهای مغیلان دویده ام

یک اربعین تمام تنم درد می کند
با ضرب تازیانه ز جایم پریده ام

یک اربعین رقیه تو مُرد از غمت
اکنون بدون او به کنارت رسیده ام

یک اربعین به شام و به کوفه حماسه ها
با خطبه های حیدری ام آفریده ام

یک اربعین به چوبه محمل سرم شکست
همچون پدر ببین تو، جبین دریده ام

یک اربعین کنار عدو، وای وای وای!
بس جور طعنه های فراوان کشیده ام

یک اربعین به ضربه سیلی ببین حسین!
روی کبود و قامت از غم خمیده ام


مجید لشگری


تعداد بازديد : 7
پنجشنبه 30 شهریور 1402 ساعت: 14:06
نویسنده:
نظرات(0)
اربعین آمد و اشکم، ز بصر می آید

اربعین آمد و اشکم، ز بصر می آید
گوئیا زینب محزون ز سفر می آید

باز در کرببلا، شیون و شینی برپاست
کز اسیران ره شام، خبر می آید

رود، رودی شنوم از طرف شام، مگر
ام لیلا به سر نعش پسر می آید؟

کاش می داد کسی بر علی اکبر پیغام
کای جوان، مادر پیرت ز سفر می آید

و علی اصغر بی شیر بداند که رباب
با دل و سینه پر خون جگر می آید

ای صبا، گوی به عباس که از جا برخیز
ام کلثوم تو، خم گشته کمر می آید

« صامتا » از چه نگفتی به سر قبر حسین
عابدین، خون جگر و دیده تر می آید؟


تعداد بازديد : 11
پنجشنبه 30 شهریور 1402 ساعت: 14:05
نویسنده:
نظرات(0)
همه دیدند که یک شیشه ی صبر افتاده

همه دیدند که یک شیشه ی صبر افتاده
همه دیدند که زینب سر قبر افتاده

چشم او در اثر حادثه کم سو شده است
کمرش خم شده و دست به زانو شده است

بیت بیت دل او از هم پاشیده شده
صورتش در اثر لطمه خراشیده شده

گفت برخیز که من زینب مجروح توام
چند روزیست که محو لب مجروح توام

این چهل روز به من مثل چهل سال گذشت
پیر شد زینب تو تا که ز گودال گذشت

این رباب است که این گونه دلش ویران است
در پی قبر علی اصغر خود حیران است

گر چه من در اثر حادثه کم می بینم
ولی انگار دراین دشت علم می بینم

دارد انگار علمدار تو برمی گردد
مشک بر دوش ببین یار تو برمی گردد

خوب می شد اگر او چند قدم می آمد
خوب می شد اگر او تا به حرم می آمد

تا علی اصغر تو تشنه نمی مرد حسین
تا رقیه کمی افسوس نمی خورد حسین

راستی دختر تو...دختر تو...شرمنده
زجر...سیلی...رخ نیلی...سرتو شرمنده

وای از دختر و از یوسف بازار شدن
وای از مردم نا اهل و خریدار شدن

سنگ هایی که پریده است به سوی سر تو
چه بلایی که نیاورده سر خواهر تو

سرخی چشم خبر می دهد از دل خونی
وای از آن لحظه که شد چوبه ی محمل خونی


مجید تال


تعداد بازديد : 13
پنجشنبه 30 شهریور 1402 ساعت: 14:05
نویسنده:
نظرات(0)
با دستِ بسته هست ولی دست بسته نیست

با دستِ بسته هست ولی دست بسته نیست
زینب سرش شکسته ولی سرشکسته نیست

هرچند سربه زیر، ولی سرفراز بود
زینب قیام کرده چون از پا نشسته نیست

زینب اسیر نیست، دو عالم اسیر اوست
او را اسیر قافله خواندن خجسته نیست

رنج سفر، خطر، غم بازار، چشم شوم
داغ سه ساله دیده ولی باز خسته نیست

حتی اگر به صورت او سنگ میخورد
هیهات بندِ معجرش از هم گسسته نیست


مجید تال


تعداد بازديد : 0
پنجشنبه 30 شهریور 1402 ساعت: 14:04
نویسنده:
نظرات(0)
ای کربلا به قافله کربلا ببین

ای کربلا به قافله کربلا ببین
حال مسافران به درد آشنا ببین

ما زائران خون خداییم کربلا
بر کاروان زائر خون خدا ببین

سوغات درد و خون جگر ارمغان ماست
احوال ما ز وضع پریشان ما ببین

من زینبم که درد چکد از نگاه من
در هر نگاه شعله چندین بلا ببین

رویم کبود و دست کبود و بدن کبود
یاس کبود گر که ندیدی مرا ببین

اطفال را به گردن و بازو و دست و پا
آثار تازیانه و بند جفا ببین

هر یک کنار قبر شهیدی کند فغان
هر بلبلی کنار گلی در نوا ببین

از سجده های نیمه شب و خطبه های روز
بشکسته ایم پشت ستم را بیا ببین

هر جا کنند فتح، گذارند یک سفیر
وین رسم تازه نیست، بود هر کجا ببین

ما نیز بر رقیه سپردیم کار شام
تا او کند سفارت عظما به پا ببین


تعداد بازديد : 0
پنجشنبه 30 شهریور 1402 ساعت: 14:04
نویسنده:
نظرات(0)
ای کربلا! ای کعبه ی عشق و امیدم

ای کربلا! ای کعبه ی عشق و امیدم
بعد از جدایی ها به دیدارت رسیدم

ای کربلا آغوش بگشا، زینب آمد
من زینبم کز رنج دوری ها خمیدم

هر روز دیدم کربلای تازه ای را‎
ای کربلا! تا بر سر کویت رسیدم

منزل به منزل، داغ بر داغم فزون شد
‎جان کَنده ام تا رَخت در این جا کشیدم

از بهر انجام رسالت، زنده ماندم
‎گر زنده ام من، زنده ی هر دم شهیدم

ای کاروان سالار زینب، دیده بگشا
‎تا گویمت با دیده ی گریان، چه دیدم

با آن که با دستت، به قلبم صبر دادی
چندان! که در هر جا شهامت آفریدم

اما دو جا دست غمم از پا در آورد
بی خود ز خود گشتم، گریبان بر دریدم

یک جا که دشمن بر لبانت چوب می زد‎
یک جا سرت چون بر فراز نیزه دیدم

بشنیده بودم صوت قرآنت بسی لیک
نشنیده بودم من زِ نی، کآن هم شنیدم

داغ دل من، کمتر از زخم تنت نیست
این را گواهی می دهد موی سپیدم


سید رضا مؤید


تعداد بازديد : 0
پنجشنبه 30 شهریور 1402 ساعت: 14:02
نویسنده:
نظرات(0)
دردها می چکد از حال و هوای سفرش

دردها می چکد از حال و هوای سفرش
گرد غم ریخته بر چادر مشکی سرش

تک و تنها و دو تا چشم کبود چند تا
کودک بی پدر افتاده فقط دور و برش

ظاهراً خم شده از شدت ماتم اما
هیچ کس باز نفهمیده چه آمد به سرش

روزها از گذر کوچه آتش رفته
اثر سوختگی مانده سر بال و پرش

با چنین موی پریشان و بدون معجر
طرف علقمه ای کاش نیفتد گذرش

همه بغض چهل روزه او خالی شد
همه کرب و بلا گریه شد از چشم ترش

علیرضا لک


تعداد بازديد : 0
پنجشنبه 30 شهریور 1402 ساعت: 14:02
نویسنده:
نظرات(0)
ليست صفحات
تعداد صفحات : 25
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف