اربعین حسینی ع - 3

اربعین حسینی ع - 3

اربعین حسینی ع - 3

اربعین حسینی ع - 3

اربعین حسینی ع - 3
اربعین حسینی ع - 3
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
پریده‌ام به هوایت پریدنی که مپرس رسیده‌ام سر خاکت، رسیدنی که مپرس اگرچه خم شدم اما کشید شانه‌ی من

پریده‌ام به هوایت پریدنی که مپرس
رسیده‌ام سر خاکت، رسیدنی که مپرس
اگرچه خم شدم اما کشید شانه‌ی من
به دوش بار غمت را کشیدنی که مپرس

نفس‌بریده بریدم امان دشمن را
به ذوالفقار حجابم، بریدنی که مپرس

به طعم کعب نی و سنگ و تازیانه‌شان
چشیده‌ام غم غربت چشیدنی که مپرس

غروب بود و رمیدند بچه‌آهوها
ز چنگ گله گرگان، رمیدنی که مپرس

مپرس از چه نماز نشسته می‌خوانم
شکسته خسته دویدم دویدنی که مپرس

نه اینکه دیده فقط دید، آن‌چه کس نشنید
شنیدم آن‌چه نباید، شنیدنی که مپرس

شاعر : محسن عرب خالقی


تعداد بازديد : 169
پنجشنبه 12 آذر 1394 ساعت: 13:47
نویسنده:
نظرات(0)
تپش تپش زدن قلب ما حسین حسین پناه نوکر بی دست و پا حسین حسین کسی که گریه کنش شد دگر چه میخواد؟! نوشته

تپش تپش زدن قلب ما حسین حسین
پناه نوکر بی دست و پا حسین حسین
کسی که گریه کنش شد دگر چه میخواد؟!
نوشته ایم به جای دعا حسین حسین
خدا سپرده همه چیز را بدستانش
سر قنوت بگو باخدا حسین حسین
بگو ب حرمت نام حسین یا عباس
بگو به حرمت عباس یا حسین حسین
اگر نبود که دنیای ما جهنم بود
رفیق بی کلک هرگدا حسین حسین
تمام لذت گهواره تا شب قبرم
چه ابتدا و چه در انتها حسین حسین
صدای من که بگیرد فدای نام شما
همیشه میزنم آقا صدا حسین حسین
به طوس رفتم.و ناله زدم غریب غریب
ندا رسید ز سوی رضا حسین حسین
خودت بگو چه کند خواهر تو بعد از تو
تنت به خاک و سرت نیزه ها حسین حسین


سید پوریا هاشمی


تعداد بازديد : 253
پنجشنبه 12 آذر 1394 ساعت: 13:46
نویسنده:
نظرات(0)
برگشته ام به کرببلا یا اخاالغریب بی تو دگر فتاده ام از پا اخاالغریب قدّم زغصه های تو شد تا اخاالغری

برگشته ام به کرببلا یا اخاالغریب
بی تو دگر فتاده ام  از پا اخاالغریب
قدّم زغصه های تو شد تا اخاالغریب
بعد از تو نیست خیر به دنیا اخاالغریب

یک اربعین پس از تو بلا دیده خواهرت
ای مه جبین پس از تو بلا دیده خواهرت

آورده ام کنار مزارت سر تو را
از ساربان گرفته ام انگشتر تو را
دق داده اند بی صفتان مادر تو را
از بس زدند در همه جا خواهر تورا

یکدم نظر نما که تن من شده کبود
رفتم به شام و دربر من محرمی نبود

از دوریت حسین گریبان دریده ام
رفتی و بعد تو چه بلایی کشیده ام
من ناسزا زدشمن زهرا شنیده ام
مبغض تر از یهود به حیدر ندیده ام

از آتش یهود به سر ها نشانه است
بر گونه هایمان اثر تازیانه است

آنشب که آمدی تو به خواب سه ساله ات
گریان شدیم از تب و تاب سه ساله ات
دادند با سر تو جواب سه ساله ات
دق کرد و مرد کنج خرابه سه ساله ات

درشهر شام نام تو را جار می زدیم
وقتی رقیه رفت فقط زار می زدیم

بر خیز و کن نگاه تو حال رباب را
بر دست او کبودی و جای طناب
او دیده راس خونی و طشت شراب را
آرام کن تو  قلب حزین و کباب را

او ناله از فراق تو ای شاه می کشد
گهواره را گرفته فقط آه می کشد

ای سایه ی بلند تو بر سر بلند شو
جانم شود فدات برادر بلند شو
پس داده اند چادر مادر بلند شو
زخم جبین من شده بهتر بلند شو

بنگر چگونه از غم تو سالخورده ام
بر خیز تا کنار مزارت نمرده ام

یادم نمی رود که چه دیدم ز روی تل
من ناله ی بنیَّ شنیدم زروی تل
فریاد یا حسین کشیدم زروی تل
بر سینه ات نشست و دویدم زروی تل

آن نانجیب خنجر خود را برون کشید
راس تو را مقابل من از قفا برید

شاعر: مهدی علی قاسمی


تعداد بازديد : 141
پنجشنبه 12 آذر 1394 ساعت: 13:46
نویسنده:
نظرات(0)
سرخاک تو بی خبر آمدم. عزادارمو خون جگر آمدم درست است بی بال و پرآمدم به شوق تو اما به سر آمدم سرآمد غم

سرخاک تو بی خبر آمدم.
عزادارمو خون جگر آمدم
درست است بی بال و پرآمدم
به شوق تو اما به سر آمدم
سرآمد غم هجر ،دوری بس است
صبوری صبوری صبوری بس است
رسیدم که با یار صحبت کنم
شه بی سرم را زیارت کنم
نگاهم کنی و نگاهت کنم
اگر اذن دادی شکایت کنم
به نیزار قلبم جزآتش نبود
سفر رفتی ای دوست، رسمش نبود
تو رفتی و دنیا به من بد گذشت
وهرلحظه هرجا به من بدگذشت
در این روز و شبها به من بدگذشت
خلاصه که آقا به من بد گذشت
نگو گریه کافیست، صبرت کجاست؟
عزیز دلم سنگ قبرت کجاست؟
چهل روز یاد تنت سوختم
به یاد زمین خوردنت سوختم
ز داغ به نی رفتنت سوختم
و با کهنه پیراهنت سوختم
همینکه دلم سمت گودال رفت
دوباره زغم زینب از حال رفت
خبر داری اصلا که حیران شدم؟
چو موی تو بر نی پریشان شدم؟
پدر مادر این یتیمان شدم
به من شمر خندید گریان شدم
قدم از فراغ تو خم شد حسین
لباس اسارت تنم شد حسین
چه آمد سر خواهرت بین راه.
نشستم به پای سرت بین راه
شدم یک تنه لشگرت بین راه
دویدم پی دخترت بین راه
زمین خورد و از قافله بازماند
ز سنگینی سلسله باز ماند
نبودی و اشکم سرازیر شد
پرو بال من گیر زنجیر شد
حرم کوچه در کوچه تحقیر شد
ازین غصه ها خواهرت پیر شد
غریبانه ماه شبت سنگ خورد
به پیشانی زینبت سنگ خورد
من از شهر کوفه چه ها دیده ام
غمی بدتراز کربلا دیده ام
عجب لطفی از آشنا دیده ام
به گوشت رسیده که را دیده ام؟
کنیز قدیمی من ایستاد
به من نان و خرمای خیرات داد
گذشتیم از شهر در ازدحام
میان حرامی،خطر،ازدحام
نه یکجا که در هرگذر ازدحام
مرا نیمه جان کرد اگر ازدحام
نگاه همه سوی ما خیره بود
به ذریه مصطفی خیره بود
نمیگویم از شام،نامش بد است
شلوغی هر پشت بامش بد است
سلامش بد است انتقامش بد است
محل یهود انتقامش بد است
نمیپرسی از حال و احوال من
تورا جان عباس حرفی بزن
بگو حق زینب که آزار نیست.
پریشان شدن پیش انظار نیست
عبور از هیاهوی بازار نیست
سزاوار گل خنده ی خار نیست
دراین شهر غوغای پوشیه بود
ولی دست من جای پوشیه بود
خبر داری از ضعف دردانه ها؟
بوی نان که می آمد از خانه ها؟
کبودی شلاق بر شانه ها؟
پذیرای ما بود ویرانه ها
همه دست بسته به پیش عوام
بدون تو رفتیم بزم حرام
شراب و شراب و شراب و شراب
نگاه حزین رباب و شراب
دل سنگ چوب و عذاب و شراب
سرت بود در پیچ و تاب و شراب..
فرود آمد و ناگهان خون چکید
خودم دیدم از خیزران خون چکید
ز داغ سرت مادرت گریه کرد
به اشک دوچشم ترت گریه کرد
به بی تابی خواهرت گریه کرد
چقدر از غمت دخترت گریه کرد
به او حق بده غم مریضش کند
کسی خواست آنجا کنیزش کند
سید پوریا هاشمی


تعداد بازديد : 149
پنجشنبه 12 آذر 1394 ساعت: 13:46
نویسنده:
نظرات(0)
اربعین آمد و رفتند همه اما من مانده از آنهمه دیوانه فقط تنها من هیئتی ها همگی راضی قسمت بودند هیئتی

اربعین آمد و رفتند همه اما من
مانده از آنهمه دیوانه فقط تنها من
هیئتی ها همگی راضی قسمت بودند
هیئتی ها همگی اهل رضا حتی من

لوح تقدیر برای رفقا ویزا بود
همگی لایق دیدار شدند الا من

دلخوشم باز به تکرار همین جمله تلخ
نوبتی باشد اگر نوبت فردا با من

دوستم خنده کنان گفت به من با طعنه
چه تفاوت تو بیایی به زیارت یا من

جسمم اینجاست ولی روح و روانم آنجا
چقدر فاصله انداخته از من تا من

حسرت و بغض گلوگیر و امیدی بر آب
گریه من ،هروله من، نامه بی امضا من

باشد آقا گله ای نیست که تنها شده ام
نوکر بی سراپاتان شده ام هرجا من

گرم این شعر که بودم دم گوشم گفتند
مشکلت حل شده گفتم آقا… آقا من!

         شاعر : محمد میلانی ” شاکر “


تعداد بازديد : 183
پنجشنبه 12 آذر 1394 ساعت: 13:45
نویسنده:
نظرات(0)
یک اربعین نبودم اگر، حال آمدم از کوفه پر شکسته و بی بال آمدم قدَّم رشید بود زمانی، ولی حسین در زیر ب

یک اربعین نبودم اگر، حال آمدم
از کوفه پر شکسته و بی بال آمدم

قدَّم رشید بود زمانی، ولی حسین
در زیر بار ماتم تو دال آمدم

 

بعد از تو رفتم هر طرفی، سنگ خورده ام
بعد از تو رفتم و چه بد اقبال آمدم

پیشِ رویم سر تو و عباس هم که بود
پس دیده ای که من به چه منوال آمدم

آنقَدر بد گذشت به من که، از این سفر
یک اربعین نه، بعد چِهِل سال آمدم

یادت که هست تشنه و بی بال و پر شدی؟
یادت که هست تا دمِ گودال آمدم؟

حالا دوباره بعد چِهِل روز، پیش تو
زخمی و سرشکسته و بی حال آمدم

حق تو را ز دشمن ظالم گرفتم و
تا کربلا، خمیده، سبکبال آمدم

رضاباقریان


تعداد بازديد : 183
پنجشنبه 12 آذر 1394 ساعت: 13:45
نویسنده:
نظرات(0)
کاروان راهی‌ست ای جامانده‌ها راهی شویم جاده‌ی عشق است تا عرش خدا راهی شویم مقصد این کاروان هموار

کاروان راهی‌ست ای جامانده‌ها راهی شویم
جاده‌ی عشق است تا عرش خدا راهی شویم

مقصد این کاروان همواره همراه نسیم
سرزمینی نیست غیر از کربلا راهی شویم

قصه‌ی دلدادگی را می‌نویسد اشتیاق
پا برهنه تا حریم با صفا راهی شویم

روضه‌خوان چشم است در باران احساسات ناب
پا به پای اشک‌های بی‌ریا راهی شویم

پرچم سرخ اباالفضل آفتاب دوش ماست
با نوای یا حسین و یا اخا راهی شویم

همنوا با نوحه‌خوانان عزادار و نجیب
رخصت از زینب گرفته با عزا راهی شویم

تربتش کار هزاران شیشه دارو می‌کند
ای گرفتاران مشتاق دوا راهی شویم

با توکل بر خدا با گام‌های استوار
تا زیارت در حریم دلربا راهی شویم

فکر مهمان کرده قطعا میزبان مهربان
بی‌خیال موکب و مهمانسرا راهی شویم

در خبر‌ها آمده خوش نیست حال روزگار
تا کنار قبر مولا با دعا راهی شویم

در همه عالم کسی که دل‌پریشان می‌شود
می‌رود خلوت کند با آشنا، راهی شویم

در نگاه اهل معنا حال دنیا خوب نیست
تا شود ختم بخیر این ماجرا راهی شویم

می‌شود در زیر قبه هر دعایی مستجاب
یادتان باشد به شوق مقتدا راهی شویم

دوره‌ی سبز ظهورش را بخواهید از خدا
وقت‌مان تنگ است چون باد صبا راهی شویم

مصطفی کارگر


تعداد بازديد : 157
پنجشنبه 12 آذر 1394 ساعت: 13:44
نویسنده:
نظرات(0)
خیلی برایت ای برادر گریه کردم با هر حسینم وایِ مادر، گریه کردم خیلی صبوری کردم اشکم در نیاید از تو ک

خیلی برایت ای برادر گریه کردم
با هر حسینم وایِ مادر، گریه کردم

خیلی صبوری کردم اشکم در نیاید
از تو که پنهان نیست، آخر گریه کردم

 

می خواستم اشک مرا هرگز نبینی
در خلوتم بر عون و جعفر گریه کردم

هر جا که خوردم تازیانه گریه کردی
هر جا که خوردی سنگ، خواهر، گریه کردم

در بینِ صحرا باد از هر سو می آمد
از نیزه که افتاد اصغر، گریه کردم

در کوفه خیلی ناسزا گفتند بر ما
هر جا که آمد نامِ حیدر گریه کردم

پیرِزنی که چنگ بر موی تو می زد
هر وقت آمد سمت معجر گریه کردم

تو روی نی بودی و من بالای نیزه
با زخم های مانده بر سر گریه کردم

هر دفعه که از نیزه افتادی، برایت
با خنده های شمر کافر گریه کردم

دروازه ی ساعات، آهم شعله ور شد
بر غیرتِ ساقیِ لشگر گریه کردم

یادت می آید با تو یک لحظه نباشم؟
خولی تو را که برد، مضطر گریه کردم

یادم نرفته لحظه ای که شمر آمد
با بوسه ی خنجر به حنجر، گریه کردم

حالا پس از یک اربعین پیشِ تو هستم
در راهِ وصلت صد برابر گریه کردم

رضاباقریان


تعداد بازديد : 185
پنجشنبه 12 آذر 1394 ساعت: 13:44
نویسنده:
نظرات(0)
هوای شهر پر از نفخه ی رهایی هاست پر از نسیم دل انگیز کربلایی هاست خدا کند که به امید کربلا باشد که ای

هوای شهر پر از نفخه ی رهایی هاست
پر از نسیم دل انگیز کربلایی هاست

خدا کند که به امید کربلا باشد
که این جدایی ها بهترین جدایی هاست

 

از التماس دعاها پر است هر کوله
که مال عمه، عمو، خاله ها و دایی هاست

میان همسفران در مسیر آن شوقی ست
که روز اول تحصیل ابتدایی هاست

چه خوب وبد چه سیاه وسفید پیش همند
همین بهانه ی آغاز آشنایی هاست

برای پول زیارت گداشدن خوب است
چه پادشاهی ها در همین گدایی هاست

مس وجودی جامانده ها طلا نشده ست
چرا که جایزه ها قسمت طلایی هاست

اگر به او نرسیده صدای یک عده
گناه علت اصلی نارسایی هاست

مگرحرارت آن ها به دادشان برسد
امید هر دل یخ کرده ای به چایی هاست

مجتبی خرسندی


تعداد بازديد : 143
پنجشنبه 12 آذر 1394 ساعت: 13:44
نویسنده:
نظرات(0)
ذکر هوالمعشوق هنگام سحر داریم ما از دولت عشق است اذکاری اگر داریم ما هر کس که با ما مینشیند زود عاشق

ذکر هوالمعشوق هنگام سحر داریم ما
از دولت عشق است اذکاری اگر داریم ما

هر کس که با ما مینشیند زود عاشق میشود
خیلی برای این محله دردسر داریم ما

پیراهن ما نیز درمان میکند یعقوب را
از کوچه یوسف هراز گاهی گذر داریم ما

در عشق از اول برای سوختن اماده ایم
یعنی در آغازش ز پایانش خبر داریم ما

یکروز خاکستر شدن را یاد میگیریم، چون
شب تا سحر پروانه را زیر نظر داریم ما

ما سوختن را در میان گریه کردن ، یافتیم
در اب میسوزیم از بسکه هنر داریم ما

گفتیم اگر کلب نجف هستیم، ایرادی نداشت
چون با سگ کهف آشنایی بیشتر داریم ما

خوب است سائل در گدایی خویشتن داری کند
اینجا ولی از خویشتن داری حذر داریم ما

حالا که اجر گریه از اجر شهادت بهتر است
بالاتر از خون گلو خون جگر داریم ما

داریم در این جاده جبریل مقرب میشویم
پای پر از تاول به جای بال و پر داریم ما


علی اکبر لطیفیان


تعداد بازديد : 233
پنجشنبه 12 آذر 1394 ساعت: 13:43
نویسنده:
نظرات(0)
رسیده کاروان گل از راه پرخطری کبود و نیلی و زخمی به منزل دگری به روی ساقه وگلبرگشان پر از خاشاک چه ش

رسیده کاروان گل از راه پرخطری
کبود و نیلی و زخمی به منزل دگری

به روی ساقه وگلبرگشان پر از خاشاک
چه شبنمی است به چشمانشان،چه چشم تری

 

دراین میان گلی از غنچه ها به جا مانده
صبارسانده از او از خرابه ای خبری

رسیده باغ گلی در میان باغستان
کجاست بلبل شیرین سخن بخواند او اثری

کجاست ساقی این بوستان که پژمرده
نمانده غنچه ای، نه شکوفه ای،ثمری

رسیده از ستم خارها به این گلزار
چه آتشی و چه سوزی،چه شعله ای، شرری

رسیده خواهرت از شام غم برادر من
نما به قامت همچون هلال من نظری

چه سرنوشت عجیبی، عجیب تر این بود
کنار حرمله وشمر ،با تو همسفری

به شهر شام چه خونها به دل شد از داغت
شراب وچوب ولب و بزمِ خونجگری

یهود واهل سقیفه به آتش و باسنگ
تو را نشانه گرفتند بین هر گذری

” ز گریه مردم چشمم نشسته در خون است”
قرارمان که نبوده رَوی مرا نبری
حسین رضایی


تعداد بازديد : 183
پنجشنبه 12 آذر 1394 ساعت: 13:42
نویسنده:
نظرات(0)
این همه راه آمدم حالا بیا با من بگو آن عبای کهنه و انگشتر دست تو کو؟ قتله گاهت را حسین با سنگ ها پر ک

این همه راه آمدم حالا بیا با من بگو

آن عبای کهنه و انگشتر دست تو کو؟

قتله گاهت را حسین با سنگ ها پر کرده اند

سخت پیدا می شود این تکه هایت ای سبو!

 

راستی اصلا حسین من تویی؟…حرفی بزن

یا اخا! دیگر ندارد چشم خواهر هیچ سو

این سرازیری تل را با سر و پا آمدم

دیدم آخر جان زینب، ماجرا را مو به مو

مُهر غربت خورده بر هر صفحه این چادرم

پا نهاده بر دلم با چکمه هایش آن عدو

او نشست و من نشستم، او کجا و من کجا!!

او به روی سینه و من هم هراسان روبرو

بوسه بر رگ های گردن میزنم، هرچند…آه

دردسر بوده برایت بوسه ام زیر گلو

کاش برخیزد ز جایش غیرتی سقای من

مانده بهر زینبت تنها همین یک آرزو

شاعر: حنیف منتظرقائم


تعداد بازديد : 185
پنجشنبه 12 آذر 1394 ساعت: 13:41
نویسنده:
نظرات(0)
باز هم اربعین رسیده بیا باز هم از تو بی خبر ماندم عاشقانت زیارتت کردند من ولی باز پشت در ماندم روز

باز هم اربعین رسیده بیا

باز هم از تو بی خبر ماندم

عاشقانت زیارتت کردند

من ولی باز پشت در ماندم

 

روز و شب غبطه می خورم آقا

به کسانی که با تو مأنوسند

عاشق و بی قرار و بی تابند

دست و پای تو را که می بوسند

 

دیدن تو به من نمی آید

تو کجا و نگاه هر جایی

من اگر آنچه خواستی باشم

تو سراغم به خواب می آیی؟

 

نکند عاق کرده ای من را

نکند صبرتان سر آمده است

گر عتابم کنید حق دارید

هر گناهی ز من بر آمده است

 

خواستم تا ببینمت در خواب

به نگاهم اجازه داده نشد

خواستم تا به کربلا بروم

با رفیقان خود پیاده، نشد!

 

بین آن کاروان و جمعیت

چه کسی با تو هم قدم شده است؟

خوش به حال کسی که با گریه

با شما راهی حرم شده است

 

در حرم روضه خوان خودت هستی

روضه ی کاروان جان بر لب

بین روضه بلند می گویی:

به فدای تو عمه جان زینب…

 

تا رسیدند در دو راهی عشق

ساربان گفت که کجا برویم؟

پاسخی آمد از  حریم حسین

همه گفتند کربلا برویم

 

تا رسیدند لحظه ای ماندند

در سکوتی که چهره ها شد مات

زد به سینه غریب بی کفنم

باز شد بغض عمه سادات

 

به زمین خورد از سر محمل

تیر غمها به قلب بانو رفت

با ادب نیت زیارت کرد

سوی یارش به روی زانو رفت

 

خواست تا درد دل کند اما

مگر این گریه ها امان می داد

یک نگاهی به دور خود انداخت

سر خود را فقط تکان می داد

 

السلام علیک یا مظلوم

السلام علیک یا عطشان

السلام علیک یابن علی

السلام علیک یا عریان

 

ای برادر نمی برم از یاد

که چگونه به خاک افتادی

زیر گرمای آفتاب آن روز

با لب تشنه،خسته،جان دادی

 

ای برادر نرقته از نظرم

اکبرت را که ارباً اربا شد

بعد عباس میر لشکر تو

پای دشمن به خیمه ها وا شد

 

به خدا ای عزیز لب تشنه

داغ یک قطره آب کشته مرا

بین این گریه های اهل حرم

گریه های رباب کشته مرا

 

غرق گریه رباب می گوید

که دل پاره پاره را بردند

با سه شعبه به روی دست پدر

طفلک شیرخواره را بردند

 

پسرم با خیال تو هر شب

دست بر سینه می فشارم من

گرچه ماندم خجالتت آنروز

ولی امروز شیر دارم من

 

گریه را کم کنید دخترها

کمی آرام اصغرم خواب است

گل نارم علی علی لا لا

مادرت چهل شب است بی تاب است

 

شاعر : مجتبی شکریان


تعداد بازديد : 381
پنجشنبه 12 آذر 1394 ساعت: 13:41
نویسنده:
نظرات(0)
ﺑﺮﺧﻴﺰ و ﺑﺒﻴﻦ ﻋﺎﻗﺒﺖ و ﺁﺧﺮﻣﺎﻥ ﺭا ﻟﺒﻬﺎﻱ ﺗﺮﻙ ﺧﻮﺭﺩﻩ و ﭼﺸﻢ ﺗﺮﻣﺎﻥ ﺭا ﺑﺮﺧﻴﺰ ﻛﻪ ا

ﺑﺮﺧﻴﺰ و ﺑﺒﻴﻦ ﻋﺎﻗﺒﺖ و ﺁﺧﺮﻣﺎﻥ ﺭا
ﻟﺒﻬﺎﻱ ﺗﺮﻙ ﺧﻮﺭﺩﻩ و ﭼﺸﻢ ﺗﺮﻣﺎﻥ ﺭا

ﺑﺮﺧﻴﺰ ﻛﻪ اﺯ ﺑﺎﻍ ﺧﺰاﻥ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺑﺒﻴﻨﻲ
ﮔﻞ ﻫﺎﻱ ﻛﺒﻮﺩ ﺁﻣﺪﻩ ی ﭘﺮﭘﺮﻣﺎﻥ ﺭا

 

ﺩﺭ ﺁﺗﺶ ﺧﻴﻤﻪ ﺩﻝ ﻣﻦ ﺭﻓﺖ ﻣﺪﻳﻨﻪ
ﺁﻣﺪ ﻧﻆﺮﻡ ﺳﻮﺧﺘﻦ ﻣﺎﺩﺭﻣﺎﻥ ﺭا

ﺑﻌﺪ اﺯ ﺗﻮ و ﻋﺒﺎﺱ ﺣﺮﻡ ﺭﻓﺖ ﺑﻪ ﻏﺎﺭﺕ
ﻃﻮﻓﺎﻥ ﺳﺘﻢ ﺑﺮﺩ ﺯﺭ و ﺯﻳﻮﺭﻣﺎﻥ ﺭا

ﻛﻢ ﺑﻮﺩ ﺑﻴﻔﺘﻢ ﺑﺨﺪا اﺯ ﺭﻭﻱ ﻧﺎﻗﻪ
ﺑﺮ ﻧﻴﺰه ﻛﻪ ﺩﻳﺪﻡ ﺳﺮ ﺁﺏ ﺁﻭﺭﻣﺎﻥ ﺭا

اﺯ ﺷﻬﺮ ﭘﺪﺭ ﻣﺎﻧﺪﻩ اﻡ ﺁﺧﺮ ﭼﻪ ﺑﮕﻮﻳﻢ
ﺩﺭ ﻛﻮﻓﻪ ﺷﻜﺴﺘﻨﺪ ﺑﺮاﺩﺭ ﺳﺮﻣﺎﻥ ﺭا

در اﻣﻨﻴﺖ ﻛﺎﻣﻞ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺗﻮ ﺑﻮﺩیﻡ
ﺑﺎ ﻧﻴﺰﻩ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ ﻛﻪ ﺩﻭﺭﻭ ﺑﺮﻣﺎﻥ ﺭا

ﻳﻚ ﺷﻬﺮ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺧﻴﺮﻩ و ﻣﻦ ﺧﻴﺮﻩ ﺑﻪ ﭼﺸﻤﺖ
ﺩﻳﺪی ﺗﻮ ﺧﻮﺩﺕ اﺯ ﺭﻭﻱ ﻧﻲ ﻣﺤﺸﺮﻣﺎﻥ ﺭا

ﺟﺎﻥ ﺩاﺩﻥ ﻣﺎ ﺩﺭ ﻣﻼ ﻋﺎﻡ ﻃﺒﻴﻌﻲ اﺳﺖ
ﻫﺮ ﭼﻨﺪ ﻧﺒﺮﺩﺳﺖ ﻛﺴﻲ ﻣﻌﺠﺮﻣﺎﻥ ﺭا

اﺯ ﺷﺎﻡ ﻫﻤﻴﻦ ﻗﺪﺭ ﺑﮕﻮﻳﻢ ﻛﻪ ﺷﻜﺴﺘﻨﺪ
ﺑﺎ ﺿﺮﺏ ﻟﮕﺪ ﺷﺎﺧﻪ ی ﻧﻴﻠﻮﻓﺮﻣﺎﻥ ﺭا

ﺩﺭ ﻓﻜﺮ ﺭﺑﺎﺑﻴﻢ ﻫﻤﻪ ﮔﺮﭼﻪ ﮔﺮﻓﺘﻴﻢ
ﮔﻬﻮاﺭﻩ ی ﭼﻮﺑﻲ ﻋﻠﻲ اﺻﻐﺮﻣﺎﻥ ﺭا

ﺳﻴﺪ ﺣﺠﺖ بحرالعلومی


تعداد بازديد : 323
پنجشنبه 12 آذر 1394 ساعت: 13:40
نویسنده:
نظرات(0)
چه اعجازیست درکویت که دارد بهترین هارا که خالی کرده از شوقش تمام سرزمین هارا همه از خانه ها بیرون زد

چه اعجازیست درکویت که دارد بهترین هارا
که خالی کرده از شوقش تمام سرزمین هارا
همه از خانه ها بیرون زدند و عازم یارند
دل باجمع بودن داده ای گوشه نشین هارا
مسیحی ارمنی هندو میان زائران هستند
تو یکجا جمع کردی زیر قبه کل دین هارا
زمین کربلا در آسمان هم مشتری دارد
همان روز ازل برده دل عرش برین هارا
مدال کربلا رفتن بروی سینه ما نیست
رکاب کج ندارد فیض دیدار نگین هارا
تمام کارهایم جور بود اما نشد آخر
و پایین میزنم دیگر به گریه آستین هارا
دوباره آخرش من ماندم و یک بغض هرساله
کنار عکس شش گوشه نشستم اربعین هارا
نجف تا کربلا پای پیاده عین معراج است
خیالش مست کرده تا ابد روح الامین هارا
به روضه آمدم شاید که اسمم را تو بنویسی
نگاهی از سر احسان کنی این دل غمین هارا..

شاعر : سید پوریا هاشمی


تعداد بازديد : 157
پنجشنبه 12 آذر 1394 ساعت: 13:40
نویسنده:
نظرات(0)
شبیـه جـام ، که دنـبال باده آمــده است بـرای رفعِ عـطــش دل به جـاده آمده است دلی که اهــل نـظـر می

شبیـه جـام ، که دنـبال باده آمــده است
بـرای رفعِ عـطــش دل به جـاده آمده است

دلی که اهــل نـظـر می شوند تسـلیمش
اراده کـرده ای و بـی اراده آمـده اسـت

 

به هر طریق که می شد گذشته از همه چیز
در این طریق اگر صاف و ساده آمده است

به سمت طور قدم می زنــم شبیهِ کـلیــم
بگو به کفش ، که بی استفاده آمده است

شــریک ذرّه ای از دردِ خانواده ی توست
کسی که در پی او خــانواده آمـده است

بزرگ زاده ی عالم ، ببین ز سمت نجف
هزار طایـفه چــون بنده زاده آمده است

به عشق ساقیِ بی دستِ کربلات ، ای شاه
چه قدر مستِ دل از دست داده آمده است !

به جــای طفلک جا مانده در خرابه ی شام
چه قــدر “بچّه سه ساله” پیاده آمده است !

محمّد قاسمی


تعداد بازديد : 163
پنجشنبه 12 آذر 1394 ساعت: 13:40
نویسنده:
نظرات(0)
آورده ام بهر زیارت کاروان را یک کاروان از یاس های ارغوان را بالا سر و، پایینِ پا، فرقی ندارد بنشاند

آورده ام بهر زیارت کاروان را
یک کاروان از یاس های ارغوان را

بالا سر و، پایینِ پا، فرقی ندارد
بنشانده ام پیش تو این قَدّ کمان را

 

ای کاش نامحرم نبود اینجا برادر
تا می توانستی ببینی وضعمان را

تو سر نداری، من هم آب آور ندارم
بر سینه دارم داغِ هم این و، هم آن را

ای کاش می دیدی مرا، مویم سفید است
بسکه شنیدم طعنه های ساربان را

هم تو به تن داری نشان از زخم، هم من
این زخم ها برده ز من تاب و توان را

تو زخم نیزه داری، اما من برادر
دارم نشان روی جگر زخمِ زبان را

از کوچه های کوفه خیلی حرف دارم
آوردم از آنجا برادر نیمه جان را

من از نفس افتادم و، تو از روی زین
من کعبِ نی خوردم، تو هم تیر و کمان را

هر چه بلا آمد سرم، نذر سر تو
سالم رساندم کربلا باغ خزان را

لعنت به آنکس که تو را از من گرفت و
بر جان ما انداخت، شمرِ بد دهان را

یک اربعین از پیکر تو دور بودم
یک اربعین کردم تحمل این سنان را

یک اربعین گشتم سپر پیش بلاها
زیر پر و بالم گرفتم دختران را

یادم نرفته محملت در گِل فرو رفت
یادم نرفته ناقه ی بی سایبان را

یادم نرفته داغ پشت داغ دیدی
یادم نرفته یا اخی داغ جوان را

بزم شراب اوضاع روحم را به هم زد
دیدم لب غرقِ به خون را، خیزران را

این زجرِ لاکردار، خیلی زجرمان داد
خیلی کتک زد دختر شیرین زبان را

دروازه ی ساعات، اشکم را در آورد
آنجا که دیدم حلقه ی نامحرمان را

در کوفه با خیراتشان آتش گرفتم
هرگز نمی بخشم برادر کوفیان را

هر منزلی که ایستادم سنگ خوردم
بالای پشت بام دیدم کودکان را

دنبال راسِ تو چِهِل منزل دویدم
حالا ببین پای منِ دامن کشان را

از تو که پنهان نیست، خیلی گریه کردم
آهم در آورد ناله ی هفت آسمان را

خیلی سرت را سعی کردم پس بگیرم
خیلی دلم می خواست پیش تو بمیرم

رضاباقریان


تعداد بازديد : 163
پنجشنبه 12 آذر 1394 ساعت: 13:39
نویسنده:
نظرات(0)
سلام ِ من به تو ای کوهِ زینب رسیدم کربلا ای روح ِ زینب شکسته کشتی ام ای نوح ِ زینب کجا خوابیده ای مذبو

سلام ِ من به تو ای کوهِ زینب
رسیدم کربلا ای روح ِ زینب
شکسته کشتی ام ای نوح ِ زینب
کجا خوابیده ای مذبوح ِ زینب؟

کجایی تا ببوسم حنجرت را
در آغوشم بگیرم پیکرت را

قرار ِ عاشقان در اربعین است
ز داغ ِ دلبرش هر دل حزین است
برادر جان چرا اینجا چنین است؟
هنوزم نیزه هاشان در زمین است

چرا شمشیرها را جمع نکردند؟!
چرا این تیرها را جمع نکردند؟!

بگو آخر کجا خاکت نمودند؟!
داهاتی ها تورا خاکت نمودند
چقدر بی سرصدا خاکت نمودند!
چرا با بوریا خاکت نمودند؟!

از این تدفین ِ تو زینب غمین است
هنوزم رَدِّ خونت بر زمین است

چرا یک سایبان بالا سرت نیست؟!
نبینم لشگرت دور و برت نیست
چرا قبر ِ علیِّ اصغرت نیست
دگر حالی برای همسرت نیست

چهل روز است زیر ِ آفتاب است
چهل روز است دستِ او طناب است

سر ِ بازارها بانوی تو رفت
همینجا نیزه در پهلوی تو رفت
بمیرم پنجه در گیسوی تو رفت
و شمر با چکمه اش بر رویِ تو رفت

برای کشتنت خوشحال بودند
تمام ِ کوفیان گودال بودند

یکی با نیزه اش از پشت میزد
یکی با چکمه و با مشت میزد
خودم دیدم سنان دائِمُ الخَمر
حسینم را به قصد کشت میزد

هنوزم نعل ها یادم نرفته
صدای طبل ها یادم نرفته

ز داغت گریه و باران و رودم
شدم دلتنگِ تو ای تار و پودم
درست یک اربعین پیشَت نبودم
نگاهم کن ببین سرخ و کبودم

ز دستِ کعب نی با تازیانه
به زیر ِ جامه ام دارم نشانه

خدا را شکر پس دادند سرت را
ببین آورده ام انگشترت را
ببخش ای شاهِ بی سر خواهرت را
نیاوردم سه ساله دخترت را

امانتدار ِ خوبی من نبودم
برایت یار ِ خوبی من نبودم

تو رفتی و دگر غرق ِ مَحَن شد
میان شعله گرم سوختن شد
ز غُصه دختر ِ تو پیر ِ زن شد
شبیه تو رقیه بی کفن شد

شب آخر به پیش من رسید و
مرا یک گوشه ای تنها کشید و

کمی پایِ دلِ خونش نشستم
در ِ گوشی غمش گفت و شکستم
به من گفت عمه خیلی گشنه هستم
دگر از دردِ پهلو خسته هستم

سرت را او گرفت و کرد بوسش
نشد آخر کنم او را عروسش

در این چهل روز خیلی درد دیدم
نگاهِ هرزه ی نامرد دیدم
بساطِ عیش و تختِ نرد دیدم
سرت را بین طشت آورد… دیدم…

به یک دستِ پلیدش چوب بود و
به دستِ دیگرش مشروب بود و

بمیرم من به پیش ِ دخترانت
گهی پا میگذاشت بر دهانت
گهی با چوب میزد بر لبانت
چقدر با خیزرانش کرد اِهانت

امان از بزم و از حرف کنیزی
به دنبال حرم چشمان هیزی…

رضا قربانی


تعداد بازديد : 185
پنجشنبه 12 آذر 1394 ساعت: 13:39
نویسنده:
نظرات(0)
باغ عاشق خزان نمیفهمد خشکیِّ آسمان نمیفهمد عاشق اصلاً کنار معشوقه “دیر” و “زود” و “زمان” نمیفه

باغ عاشق خزان نمیفهمد
خشکیِّ آسمان نمیفهمد

عاشق اصلاً کنار معشوقه
“دیر” و “زود” و “زمان” نمیفهمد

 

وقت پروازهای روحانی
بال ، “بُعدِ مکان” نمیفهمد

سگ به غیر از وفا به آنکس که
میدهد استخوان نمیفهمد

کاهل این را که: از کجا آمد؟!
روزیِّ آب و نان نمیفهمد

این کریمی که ما شناخته ایم
ازدحام دُکان نمیفهمد

بعد از اینکه غذا گرفتی هم
داخل صف بمان نمیفهمد

شیطنت های بچه را از عمد
پدر مهربان نمیفهمد

اختیاراً تقلب ما را
موقع امتحان نمیفهمد

پرده ای بر دلش نشسته اگر
روضه را روضه خوان نمیفهمد

گفت زینب: حسین برگردیم
شأن‌ ما را سنان نمیفهمد

ای برادر بس است خطبه نخوان
حرمله که زبان نمیفهمد

برق انگشترت مرا ترساند
باز دارم گمان نمیفهمد…
.
…دست خود را نیاوری بالا
به خدا ساربان نمیفهمد

بعد تو صورت رباب دگر
معنی سایبان نمیفهمد

آیه های لب تورا که کسی
غیر از این خیزران نمیفهمد

چوب خوردی ولی ظفر با توست
اربعین مقصد سفر تا توست
رضا قربانی


تعداد بازديد : 477
پنجشنبه 12 آذر 1394 ساعت: 13:39
نویسنده:
نظرات(0)
علیرضا خاکساری بدی مو به روم نزن دق میکنم من نرم، همه برن، دق میکنم نمیذاری پام به صحنت برسه !؟ نکن ا

 

بدی مو به روم نزن دق میکنم
من نرم، همه برن، دق میکنم
نمیذاری پام به صحنت برسه !؟
نکن این کارو با من دق میکنم

 

دردم اینه تک و تنها میمونم
با هزار شاید و اما میمونم
راهشو خودت بهم نشون بده
چند ساله همش دارم جا میمونم

 

منم و هزار امید و آرزوم
یه کاری کن داره میره آبروم
تا نیام ضریح تو بغل کنم
آب خوش نمیره پایین از گلوم

 

 رفقای سینه زن... گریه کنا...
 زائرا... مسافرای کربلا...
هی دارن نمک رو زخمم میپاشن
با خداحافظیاشون این روزا

 

زیر پرچمت نشستم، خوبه جام
میکشم تربتت و روی چشام
با پای پیاده که سهله آقا
اگه قسمت بشه سینه خیز میام

 

حق نداشتم آقا عاشقت بشم!؟
یا که بارونی بشه صحن چشم
حقم این نبود که روز اربعین
پای پخش مستقیم آه بکشم


گمونم که فرصت گدایی هست
واسه ی جامونده هام یه جایی هست
کربلات اگر چه روزیمون نشد
باز خدا رو شکر امام رضایی هست

علیرضا خاکساری

 


تعداد بازديد : 173
پنجشنبه 12 آذر 1394 ساعت: 13:29
نویسنده:
نظرات(0)
ليست صفحات
تعداد صفحات : 25
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف