اربعین حسینی ع - 2

اربعین حسینی ع - 2

اربعین حسینی ع - 2

اربعین حسینی ع - 2

اربعین حسینی ع - 2
اربعین حسینی ع - 2
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
اگر چه در سفر شام، رنج و صدمه کشیدم

اگر چه در سفر شام، رنج و صدمه کشیدم
هزار شکر شها! ماندم و مزار تو دیدم

چگونه شرح دهم؟ نازنین برادر زینب
تو خود گواه منی کاندرین سفر چه کشیدم

به زیر نیزه و شمشیر و سنگ و خنجر و پیکان
چو یافتم بدنت، مرگ خویشتن طلبیدم

زدند دختر نازت سکینه را سپه دون
به جرم اینکه بگفتا : از این زمین مبریدم

به جبر و قهر کشیدندش از کنار تن تو
بگفت : من که پدر کشته ام، دگر مزنیدم

شب و خرابه و آه یتیم و غربت و ظلمت
چنان نمود که دل از حیات خویش بوریدم

میان مجلس شرب و قمار، راس تو در طشت
چو راه چاره به من بسته گشت، جامه دریدم

شب و خرابه و آه یتیم و غربت و ظلمت
چنان نمود که دل از حیات خویش بریدم

از آن زمان که تو گفتی ز تشنگی جگرم سوخت
من آب سرد و گوارا، بدون غم نچشیدم

گمان مدار که دیگر زیاد زنده بمانم
گواه، قامت خم گشته است و موی سپیدم


سید جواد مظلوم پور


تعداد بازديد : 0
پنجشنبه 30 شهریور 1402 ساعت: 14:01
نویسنده:
نظرات(0)
باور نمی کنم که رسیدم کنار تو

باور نمی کنم که رسیدم کنار تو
باور نمی کنم من و خاک دیار تو

یک اربعین گذشته و من پیر تر شدم
یک اربعین گذشت و شدم همجوار تو

یک اربعین اسیر بلایم اسیر عشق
یک اربعین دچار فراقم دچار تو

یک اربعین دویده ام و زخم دیده ام
دنبال ناله های یتیمان زار تو

یک اربعین بجای همه سنگ خورده ام
یک اربعین شده بدنم سنگ سار تو

یک اربعین به گریه ی من خنده کرده اند
لبهای قاتلان تو و نیزه دار تو

مثل رباب مثل همه تار تر شده
چشمان خسته ی من چشم انتظار تو

روز تولدم که زدم خنده بر لبت
باور نداشتم که شوم سوگوار تو

با تیغ و تیر و دشنه تو را بوریا کنند
با سنگ و تازیانه مرا داغدار تو

یادم نمی رود به لبت آب آب بود
یادم نمی رود بدن غرقه خار تو

مانده صدای حرمله در گوش من هنوز
پستی که نیزه زد به سر شیرخوار تو

حالا سرت کجاست که بالای سر روم
گریم برای زخم تن بی شمار تو

من نذر کرده ام که بخوانم در علقمه
صد فاتحه برای یل تکسوار تو


تعداد بازديد : 0
پنجشنبه 30 شهریور 1402 ساعت: 14:00
نویسنده:
نظرات(0)
رسیدم سر خاکت که زار گریه کنم

رسیدم سر خاکت که زار گریه کنم
کنار این همه خاک مزار گریه کنم

رسیدم سر خاکت به خود توان بدهم
به این امید که شاید زغصه جان بدهم

رسیدم سر خاکت به سر بریزم خاک
ز غصه ی لب چاکت به سر بریزم خاک

مرا غم تو و این درد و داغ خواهد کشت
اگر مرا نکشت غم فراق خواهد کشت

مرا ببخش که زنده زشام برگشتم
دلم گرفته برادر سلام برگشتم


تعداد بازديد : 3
پنجشنبه 30 شهریور 1402 ساعت: 14:00
نویسنده:
نظرات(0)
هرگز نمیشد خواهرت اینجا نیاید

هرگز نمیشد خواهرت اینجا نیاید
بهر عزادارى این لبها نیاید

امکان ندارد اینکه مجنونى بخواند
اما براى دیدنش لیلا نیاید

بستند با زنجیر راه گریه‏ ها را
شاید صدایى از گلوىِ ما نیاید

از دخترت میخواستم وقتى میآید
یا چشمهایش را بگیرد یا نیاید

اى صوت لبهاى پر از آیات غمگین
پائین بیا تا خیزران بالا نیاید

دیدند میخوانى ولى کارى نکردند
تا خیزران روى لبت با پا نیاید

کنج تنور آمد کنارت چهره نیلى
کردم دعا اینجا دگر زهرا نیاید

چشمان اینجا سخت ناپرهیزگارند
امّا نمى شد خواهرت اینجا نیاید


علی اکبر لطیفیان


تعداد بازديد : 0
پنجشنبه 30 شهریور 1402 ساعت: 13:56
نویسنده:
نظرات(0)
پس از تو جان برادر، چه رنج‏ها که کشیدم

پس از تو جان برادر، چه رنج‏ها که کشیدم
چه شهرها که نگشتم، چه کوچه ‏ها که ندیدم‏

به سخت جانی خود آن قدر نبود گمانم
که بی تو، زنده ز دشت بلا، به شام رسیدم‏

برون نمود در آندم که خصم، پیرهنت را
به تن ز پنجه‏ ی غم، جامه هر زمان بدریدم‏

چو ماه چارده دیدم، سر ترا به سر نی
هلال ‏وار ز بار مصیبت تو، خمیدم‏

زدم به چوبه‏ ی محمل سر، آن زمانی که سر نی
به نوک نیزه‏ ی خولی، سر چو ماه تو دیدم‏

ز تازیانه و طعن سنان و طعنه‏ ی دشمن
دگر ز زندگی خویش گشت قطع امیدم

میان کوچه و بازار شام پای پیاده
سر از خجالت نامحرمان به جیب کشیدم‏

شدم چو وارد بزم یزید، بازوی بسته
هزار مرتبه مرگ خود از خدا طلبیدم‏

هنوز بر کف پایم، نشان آبله پیداست
ز راه شام ز بس از جفا پیاده دویدم‏

ولی به این همه غم، شاد از آنم، ای شه خوبان
که نقد جان به جهان دادم و غم تو خریدم

از این حکایت جانسوز، جودیا صف محشر
به نزد شاه شهیدان، شریک همچو شهیدم


جودی خراسانی


تعداد بازديد : 0
پنجشنبه 30 شهریور 1402 ساعت: 13:55
نویسنده:
نظرات(0)
ما را که غیر داغ غمت‏ بر جبین نبود

ما را که غیر داغ غمت‏ بر جبین نبود
یک لحظه طی نشد که دل ما غمین نبود

هرچند آسمان به صبورى چو ما ندید
ما را غمى نبود که اندر کمین نبود

راهى اگر به منزل آزادى نداشت
رنج اسارت، این همه شور آفرین نبود

اى آفتاب محمل زینب! کسى چو من
از خرمن زیارت تو، خوشه چین نبود

تقدیر بود با سر تو هم سفر شوم
در این سفر، مقّدر من غیر از این نبود

گر آتش نگاه تو در من نمی نشست
در شام و کوفه، خطبه من آتشین نبود

گر شوقِ سر به چوبه ی محمل زدن نداشت
زینب پس از تو، زینب محمل نشین نبود

در حیرتم که بی تو، چرا زنده مانده ام
عهدی که با تو بستم از اول، چنین نبود

ده روزه ی فراق تو، عمرى به ما گذشت
یک عمر بود هجر تو، یک اربعین نبود

اشکم اگر چمال افق را نشسته بود
از لعلِ سرخ لاله، شفق را نگین نبود


محمد جواد غفور زاده، شفق


تعداد بازديد : 0
پنجشنبه 30 شهریور 1402 ساعت: 13:54
نویسنده:
نظرات(0)
ای ساربان آهسته ران دارد توانم می رود

ای ساربان آهسته ران دارد توانم می رود
در این زمین پر بلا از غم عنانم می رود

از خاک اینجا بوی هجران و جدایی می رسد
گویا همین جا از تن رنجیده جانم می رود

اینجا لب خشکیده را با تیر آبش می دهند
گفتم عطش سوز م چو آتش برزبان می رود

اینجا مقام دیدن ذبح ذبیح اعظم است
کز داغ او شادی زکل دودمانم می رود

اینجا من و تاریکی و غربت به هم محرم شویم
باید ببینم روی نی ماه زمانم می رود

دوران یا بنت امیرالمؤمنین بودن گذشت
وقت اسیری آمد و نام و نشانم می رود

زین پس به روی ناقه ی بی پرده می خوانم نماز
بعد از علی اکبر دگر وقت اذانم می رود

من خود به چشم خویشتن باید ببینم بی کفن
روی سرم رأست به نی چون سایه بان می رود


تعداد بازديد : 1
پنجشنبه 30 شهریور 1402 ساعت: 13:53
نویسنده:
نظرات(0)
بی تو دلم، بسمل بی‌بال بود

بی تو دلم، بسمل بی‌بال بود
داغ چهل روزه، چهل سال بود

طایر جان، دور سرت می‌پرید
مرغ دلم، گوشه گودال بود

سلسله، گردیده النگوی دست
خار، به پای همه خلخال بود

سینه ما، داغ روی داغ داشت
خال لب ما، همه تبخال بود

همره ما، تار و نی و چنگ بود
دسته گل محفل ما، سنگ بود
---
اگر چه، خون جگر آورده ام
پرچم فتح و ظفر آورده ام

ای به فدای تن پاکت، سرم
بر تن پاک تو، سر آورده ام

بر لب خشک تو ز شام بلا
اشکْ فشان، چشم تر آورده ام

گرچه تو خود از همه داری خبر
من ز سه ساله، خبر آورده ام

داغ بزرگی است غم کودکت
فاطمه ی سه ساله ی کوچکت
---
خیز، زجا، ای پسر مادرم
من نه مگر این که تو را خواهرم

معجر نو، بر سر خود کرده ام
بس‌که به سر، ریخته خاکسترم

تو در مدینه، وسط آفتاب
عبا کشیدی به روی پیکرم

در پی این قصه، گمانم نبود
از سر نی، سایه کنی بر سرم

من نه فقط همسفرت گشته ام
سوخته ‌ام و دور سرت گشته ام
---
کرب و بلا، باغ گل ما کجاست؟
مصحف صدپاره ی زهرا کجاست؟

ای بدنت پاره تر از برگ یاس!
باغ گل و لاله ی لیلا کجاست؟

رباب با شاخه ی گل آمده
غنچه ی پرپر شده ی ما کجاست؟

رقیّه را، اگر نیاورده ام
سکینه ات آمده، سقّا کجاست؟

آن‌همه گل در چمنت کو حسین
لاله ی باغ حسَنَت کو حسین
---
شام و کف و خنده و دشنام بود
عترت تو، در ملاء عام بود

دسته گل سلسله دار همه
سلسله و سنگ لب بام بود

طفل تو، از بیم جنایت‌گران
اشک به رخ ریخت و آرام بود

شب همه، با گریه ی ما صبح شد
شام هم از غربت ما شام بود

رأس تو تا، زینتِ دروازه شد
داغ دل ما همگی تازه شد
---
پیش بلا، سینه سپر گشته ام
راهی طوفان خطر، گشته ام

چهره برافروز، عزیز دلم
من پی دیدار تو برگشته ام

گرچه رسیدم ز سفر، سرفراز
با غم تو، خمیده تر گشته ام

از اینکه تو رفتی و من مانده ام
خجل ز مادر و پدر گشته ام

داغ تو زخم جگرم شد حسین
قاتل تو هم‌سفرم شد حسین
---
کوه غمت به شانه آورده ام
قامت خم نشانه آورده ام

ناز مرا مکش که از بهر تو
قصه ی نازْدانه آورده ام

کبوتران بال و پرْبسته را
باز به آشیانه آورده ام

خیز و ببین شبیه زهرا شدم
نشان تازیانه آورده ام

همّت من، فاتح دینم شده
مدال من، زخم جبینم شده
---
ای به ابی انت و امّی فداک
جانِ اخا! دست، برون کن ز خاک

سر، که نداری، ز لبت بشنوم
حرف بزن، از گلوی چاکْچاک

وای اگر رود، ربابت ز دست
آه اگر سکینه، گردد هلاک

قلب رباب را بده تسلیت
اشک سکینه را کن از چهره پاک

نظر، به زین العابدینت، فکن
زخم غل جامعه را بوسه زن
---
قسم! به خون دل و زخم سرم
قسم! به کام خشک و چشم ترم

قسم! به جان خاتم الانبیا
قسم! به جانِ پدر و مادرم

قسم! به دست‌های عبّاس تو
قسم! به آن دو کودک بی‌سرم

هزار بار اگر، به شامم برند
باز تو را، باز تو را، یاورم

سایه ی من فرش بیابان توست
لاله ی من، خار مغیلان توست
---
میثم اگر در غم ما، سوخته
از دل سوزان من آموخته

ظرف گناهش، پر و دستش تهی
از همه سو، چشم به ما دوخته

هر نفسش شعله ای از آه ماست
با نفس ما شرر افروخته

ناله ی ما، گریه ی ما، سوز ماست
هر چه که آورده و اندوخته

اوست که یک عمر، ثناگوی ماست
خاک قدم‌های سگ کوی ماست
غلام رضا سازگار


تعداد بازديد : 0
پنجشنبه 30 شهریور 1402 ساعت: 13:53
نویسنده:
نظرات(0)
اربعین آمد دلم را غم گرفت

اربعین آمد دلم را غم گرفت
بهر زینب(س) عالمی ماتم گرفت

سوز اهل آسمان آید به گوش
ناله ی صاحب زمان آید به گوش

جان اهل بیت عصمت بر لب است
کاروان سالار آنها زینب است

جمله مستان سوی ساقی آمدند
مست مست از جام باقی آمدند

سینه ها آماج رگبار بلا
جای زخم ریسمان بر دستها

هوش از سر رفته و دل باخته
جسم خود را بر زمین انداخته

هر یکی در جستجوی تربتی
بر لب هر یک کلامی، صحبتی

قلبها پر شکوه از بیداد بود
آشنای قبر ها سجاد(ع) بود

رهبر زینب(س) امام راستین
حجت حق بود زین العابدین(ع)

با کلامش عمه را مغموم کرد
تا که قبر یار را معلوم کرد

آمده همراه دخت بوتراب
بر سر آن قبر کلثوم و رباب

زخمهای این سفر سر باز کرد
هر کسی درد دلی آغاز کرد

زینب ازم‍‍ژگان خود یاقوت ساخت
داستان این سفر را باز گفت

گفت ای سالار زینب السلام
ماه شام تارزینب السلام

بر تو پیغام سفر آورد ام
از فتوحاتم خبر آورده ام

کرد با من این مسیر عشق طی
راس تو منزل به منزل روی نی

معجرم نیلی شد و مویم سپید
از غم دوری تو قدم خمید

گر که دست رحمت و صبرت نبود
زینبت در راه کوفه مرده بود

ظلم دشمن تا که بی اندازه شد
ماجراهای سقیفه تازه شد

ریسمان بر گردن سجاد بود
غربت بابا مرا در یاد بود

دیدی از نی دست خواهر بسته بود؟
گوییا دستان حیدر بسته بود

یاسها را جوهر نیلی زدند
کودکان را یک به یک سیلی زدند

ازشماتت کردن دشمن مپرس
از سه ساله دخترت از من مپرس

شد سرت یک نیمه شب مهمان او
با وصالت بر لب آمد جان او

مرد در ویرانه و من زنده ام
بی رقیه(س) آمدم شرمنده ام

بارها از دوریت جان باختم
بین مقتل من تو را در یافتم

گر تو ای لب تشنه برداری سرت
حال نشناسی دگر این خواهرت....


تعداد بازديد : 0
پنجشنبه 30 شهریور 1402 ساعت: 13:52
نویسنده:
نظرات(0)
کربلا بود ولی وه که چه غوغایی داشت

کربلا بود ولی وه که چه غوغایی داشت
بغض هایی که شکستند تماشایی داشت

اربعین بود ولی زنده تر از عاشورا
هر که یک کرب و بلا گوشه تنهایی داشت

حاجتی نیست کسی سفره دل باز کند
هر که با قافله آمد رخ زهرایی داشت

از عصا خواست مدد هرکه تعجب نکنید
روزگاری تن این خسته دلان پایی داشت

نشنیدید صدایی زپس خیمه رسید
به گمانم که زنی نغمه لالایی داشت

حرف از آب میارید، سخن از مشک مگو
آخر این قافله هم مشکی و سقایی داشت


تعداد بازديد : 1
پنجشنبه 30 شهریور 1402 ساعت: 13:52
نویسنده:
نظرات(0)
آنچه از من خواستى، با کاروان آورده ام

آنچه از من خواستى، با کاروان آورده ام
یک گلستان گل، به رسم ارمغان آورده ام

از در و دیوار عالم، فتنه میبارید و من
بى پناهان را بدین دارالامان آورده ام

اندر ین ره، از جرس هم، بانگ یارى برنخاست
کاروان را تا بدین جا، با فغان آورده ام

بسکه من، منزل به منزل، در غمت نالیده ام
همرهان خویش را چون خود، به جان آورده ام

تا نگویى زین سفر، با دست خالى آمدم
یک جهان، درد و غم و سوز نهان آورده ام

قصه ویرانه ی شام ار نپرسى، خوشتر است
چون از آن گلزار، پیغام خزان آورده ام

خرمنى، موى سپید و دامنى خونِ جگر
پیکرى بى جان و جسمى ناتوان آورده ام

دیده بودم با یتیمان مهربانى میکنى
این یتیمان را بسوى آستان آورده ام

دیده بودم، تشنگى از دل قرارت برده بود
از برایت دامنى اشک روان آورده ام

تا به دشت نی نوا، بهرت عزاداری کنم
یک نیستان ناله و آه و فغان آورده ام

تا نثارت سازم و گردم بلاگردان تو
در کف خود از برایت، نقد جان آورده ام

نقد جان را ارزشى نبوَد ولى شادم چو مور
هدایه اى سوى سلیمان زمان آورده ام

تا دل مهر آفرینت را نرنجانم ز درد
گوشه اى از درد دل را، بر زبان آورده ام

هاتفی پروانه را می گفت کز این مرثیت
درفغان اهل زمین و آسمان آورده ام


علی مجاهدی، پروانه
سیری در ملکوت، ص 387


تعداد بازديد : 0
پنجشنبه 30 شهریور 1402 ساعت: 13:51
نویسنده:
نظرات(0)
رسیدم از سفر ای همسفر کجا هستی

رسیدم از سفر ای همسفر کجا هستی
به زیر سنگ لحد بین بوریا هستی

اسیر رفتم از اینجا اسیر تر شده ام
چه پیر رفتم و اکنون چه پیر تر شده ام

تو را به نیزه، مرا با تو، از قفا بردن
ولی به کعب نی و تازیانه ها بردن

توان نمانده بگویم هر آنچه را دیدم
بدون سایه ی عباس کوچه ها دیدم
----
شکسته بال ترینم، کبود می آیم
من از محله ی قوم یحود می آیم

از آن دیار که من را به هم نشان دادن
به دست های یتیمت دو تکه نان دادن

از آن دیار که بوی طعام می پیچید
از آن دیار که طفلت گرسنه می خوابید

کسی که سنگ به اطفال بی پدر می زد
به پیش چشم علمدار بیشتر می زد

از آن دیار که چشمان خیره سر دارد
به دختران اسیر آمده نظر دارد

از آن سفر که اگر کودکی به جا می ماند
تمام طول سفر زیر دست و پا می ماند

به کودکی که یتیم است خنده سر دادند
به او به جای عروسک سر پدر دادند

به جای آن همه گل با گلاب آمده ام
من از جسارت بزم شراب آمده ام

از آن دیار که آتش به استخوان می زد
به روی زخم لبان تو خیزران میزد


تعداد بازديد : 0
پنجشنبه 30 شهریور 1402 ساعت: 13:50
نویسنده:
نظرات(0)
شمیم جان فزای کوی بابم

شمیم جان فزای کوی بابم
مرا اندر مشام جان برآید

گمانم کربلا شد عمه نزدیک
که بوی مشک و ناب و عنبر آید

بگوشم عمه از گهواره گور
در این صحرا صدای اصغر آید

حسین را ای صبا برگو که از شام
بکویت زینب غم پرور آید

ولی ای عمه دارم التماسی
قبول خاطر زارت گر آید

که چون اندر سر قبر شهیدان
تو را از گریه کام دل برآید

در این صحرا مکن منزل که ترسم
دوباره شمر دون با خنجر آید

مهار ناقه را یکدم نگهدار
که استقبال لیلا، اکبر آید

مران ای ساربان یکدم که داماد
سر راه عروس مضطر آید

کند جودی به محشر، محشر از نو
اگر در حشر ما این دفتر آید
کلیات جودی خراسانی


تعداد بازديد : 1
پنجشنبه 30 شهریور 1402 ساعت: 13:48
نویسنده:
نظرات(0)
دل دوباره در حضور اربعین

دل دوباره در حضور اربعین 
گریه دارد در سرور اربعین 
باز از لطف حسین ابن علی 
بر جهان تابیده نور اربعین 
حیرت انگیز است اگر این ماجرا 
جذبۀ عشق است شور اربعین 
جبهۀ حق را توانی تازه داد 
شوکت و عز و غرور اربعین 
اشک عاشورا ئیان شد علت 
گرمی سوز تنور اربعین 
حضرت زهرا مهیا می کند 
بین موکب ها نذور اربعین 
چشم پاک عاشقی لازم بوَد 
تاببیند این شعور اربعین 
مژدۀ صبح ظهور مهدی است 
این تجلی این ظهور اربعین 
راهیان کربلا را کن دعا 
ای علمدار صبور اربعین 
منهدم مکر منافق می شود 
در هیاهوی عبور اربعین 
جمع اقیانوس اشک روضه هاست 
رودها و این بحور اربعین 
کوری چشم حسودان حسین 
باشد این بازار جور اربعین 
هرکه قلبش خانۀ زینب شده 
گیر افتاده به تور اربعین 
پشت دشمن آشنا با خاک شد 
در کشاکش ها به زور اربعین 
مادر مهدی عنایت می کند 
لحظه لحظه بر امور اربعین 
دربدر این شاعر دلخسته نیز 
لطف خواهد زین سطور اربعین 


حسن خزائی (دربدر)


تعداد بازديد : 1217
دوشنبه 01 مرداد 1397 ساعت: 23:18
نویسنده:
نظرات(1)
اهلِ ادَب میسازَد عشقَش بی ادَب هارا

به یاد پیاده روی ناب اربعین...



اهلِ ادَب میسازَد عشقَش بی ادَب هارا
اینجا تَماشا کُن شُکوهِ تاب و تَب ها را

شورِ حُسینی ها چه شیرین است باوَرکُن
با اشک ها پَروَرده اند اینجا رُطَب ها را

روزیِ هَرروزِ مَرا داده ست دَر هیئت
با روضه اش سَر کَرده ام یک عُمْر شَب ها را

باشَد حَرامَم زندگی حَتّیٰ اگَر یک روز
واجِب نَدانَم این قَبیل از مُستَحَب ها را

با چایِ شیرینَش نَمَک گیرَش شُدَم ، این چای
از تلخکامی هایِ دُنیا شُست لَب هارا

موکَب به موکَب از نَجَف تا کَربَلا دیدیم
این عشْق کَرده مُشتَرَک‌ اَصل و نَسَب ها را

ازاین سُتون تا آن سُتون شوقِ فَرَج دارَند
دَر راه میبینی هَمه مُنجی طَلَب ها را

حَتّیٰ مَسیحی ها هَم اینجا اَشک میریزَند
گویا که آقا باز می خوانَد وَهَب ها را

تاوَل که نه نوعی مدال از جنسِ مُروارید
بسیار زیبا کَرده پایِ مُنتَخَب ها را

داغِ مِنا سوزاند مارا پَس بیا حاجی
اینجا ببین فَرقِ عَرَب ها با عَرَب ها را...




محسن کاویانی


تعداد بازديد : 276
شنبه 06 آذر 1395 ساعت: 21:00
نویسنده:
نظرات(0)
یک اربعین گذشت زداغ پدر چه سخت بااشک وآه ومویهءشب تا سحر چه سخت یک اربعین چکید به دامان حسرتم از دید

یک اربعین گذشت زداغ پدر چه سخت
بااشک وآه ومویهءشب تا سحر چه سخت
یک اربعین چکید به دامان حسرتم
از دید اشک همره خونِ جگر چه سخت

یک اربعین فراق و دلِ دخترش شده
در خاطرات بی کسی اش، دربه درچه سخت
یک اربعین عمامهٔ خونین ،گرفته ام
با روسریِ سوخته ازدر، به بر چه سخت

یک شمع هم نسوخت سر قبرمخفی اش
خورشید میگریست در آن دور و بر چه سخت
سی سال در سکوت فقط ریخت در خودش
ُبُغضی که میکشید به جانش، شرر چه سخت

از استخوان در گلو و خار بین چشم
قدری به چاه گفت و به چندین نفر چه سخت
از راز چشم کاسهٔ خونش، امیر شهر
حتی نخواست نسیم شود باخبر چه سخت
صد کوه غم به سینه،تلمبار دارم و
ریزم ز کوفه خاک یتیمی به سر چه سخت

میخواست کم کُند،غم بی مادری ز من
دورم گرفته بود پرش،بیشتر چه سخت
رفت و به شهر مادری خویش میروم
نگذاشت کوفه چاره مرا ،جز سفر چه سخت
راضی شدم به دیدن دیوار ومیخ در
دیدار کوچه هست برایم اگرچه سخت

از کوفه زودتر ببریدم، که آمده
یک سر به روی نیزه مرا، در نظر چه سخت

علیرضا شریف


تعداد بازديد : 359
شنبه 16 مرداد 1395 ساعت: 10:28
نویسنده:
نظرات(0)
گریه کن تو را به قیامت حساب نیست آنجا که هست نام تو حرف از عذاب نیست شرط و شروط در کرم تو ندیده اند در

گریه کن تو را به قیامت حساب نیست
آنجا که هست نام تو حرف از عذاب نیست
شرط و شروط در کرم تو ندیده اند
در بخشش کریم، حساب و کتاب نیست
اى راه اتصال خلایق به آسمان
اصلا دعاى بى تو مرا مستجاب نیست
جنت براى اوست، برادر خطا مکن
کارش کرامت است به فکر ثواب نیست
یک روضه با کنایه نوشتم براى تو
جعده به هیچوجه شبیه رباب نیست


کرامت نعمت زاده


تعداد بازديد : 557
دوشنبه 16 آذر 1394 ساعت: 10:47
نویسنده:
نظرات(0)
تا انتهای مرز جاده گریه کردم این جاده را پای پیاده گریه کردم کل مسیر از اشک هایم مست می شد انگار چندی

تا انتهای مرز جاده گریه کردم
این جاده را پای پیاده گریه کردم
کل مسیر از اشک هایم مست می شد
انگار چندین جرعه باده گریه کردم


پای برهنه راه می رفتند و من هم
این صحنه ها را فوق‌العاده گریه کردم
بوی غذای گرم باعث شد که هر روز
موکب به موکب بی اراده گریه کردم
مردی صدا میکرد “اُشرُب مای زائر”
آنقدر با این حرف ساده گریه کردم
روی قلم دوش عمو ها دختری بود
پشت سر این خانواده گریه کردم
روز چهلم روبروی گنبد شاه
جای رقیه ایستاده گریه کردم
بالای سر بر شاه بی سر روضه خواندم
پایین پا بر شاهزاده گریه کردم

شاعر: کربلایی علی کاوند


تعداد بازديد : 339
پنجشنبه 12 آذر 1394 ساعت: 18:00
نویسنده:
نظرات(1)
برا زیارت نرفته ها آمد او از کربلا اما دلش را جا گذاشت رفت تا عرش خدا اما مرا تنها گذاشت این دلم شوق

برا زیارت نرفته ها

آمد او از کربلا اما دلش را جا گذاشت
رفت تا عرش خدا اما مرا تنها گذاشت
این دلم شوق زیارت داشت آقا ...بگذریم ....
سخت بود اما دل  من روی میلش پا گذاشت
ما "نرفته ها" همه هفته هفته می رویم
به همان هیئت که زهرا خود به آنجا پا گذاشت
ما نرفتیم و همه رفتند عیبی هم نداشت
نام ما را دست پر مهر تو آقا جا گذاشت
قطره قطره جمع گردد وانگهی دریا شود
خوشبحال قطره ای که پا به این دریا گذاشت
اف به این دنیا که ما را لنگ یک امضا گذاشت
در دل ما داغ صحن دلکش سقا گذاشت

جعفر ابوالفتحی

 

منبع :

neyjaf.ir


تعداد بازديد : 219
پنجشنبه 12 آذر 1394 ساعت: 14:46
نویسنده:
نظرات(0)
من مشتریِّ عشقم و دلّال بازارم جانم بدهکار و نگاهت را طلبکارم دنبال یک نیمه نگاهم،میفروشی؟؟ هرچند

من مشتریِّ عشقم و دلّال بازارم
جانم بدهکار و نگاهت را طلبکارم
دنبال یک نیمه نگاهم،میفروشی؟؟
هرچند باشد قیمتش،نقداً خریدارم
برعکسِ هر دلداده ای که میشناسی
ازصبح تاشب خواب و شب تاصبح بیدارم
من دردمندم...درد دارم...درد دوری
گفتم که دور از کربلا هرروز بیمارم
جاماندن از هم هیئتیها حق من نیست
با هم برایت نوکری کردیم، اِی یارم
هرسال من را اربعین جا میگذارند
هرسال تا به سال بعدش اشک میبارم
دلخور مشو ازاین به بعد گرکه شنیدی
«آقا به جان مادرت» را روی لب دارم
خسته شدم از این سؤال و از جوابش
امسال عازم میشوی؟...نه...من گرفتارم
.

ایمان دهقانیا


تعداد بازديد : 277
پنجشنبه 12 آذر 1394 ساعت: 14:19
نویسنده:
نظرات(0)
ليست صفحات
تعداد صفحات : 25
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف