دستش به دست زینب و میخواست جان دهد میخواست پیش عمه عمو را صدا زند می دید آمده ببردسهم خویش را بیگانه ای که زخم بر آن آشنا زند سنگی رسید بو

دستش به دست زینب و میخواست جان دهد میخواست پیش عمه عمو را صدا زند می دید آمده ببردسهم خویش را بیگانه ای که زخم بر آن آشنا زند سنگی رسید بو

دستش به دست زینب و میخواست جان دهد میخواست پیش عمه عمو را صدا زند می دید آمده ببردسهم خویش را بیگانه ای که زخم بر آن آشنا زند سنگی رسید بو

دستش به دست زینب و میخواست جان دهد میخواست پیش عمه عمو را صدا زند می دید آمده ببردسهم خویش را بیگانه ای که زخم بر آن آشنا زند سنگی رسید بو

دستش به دست زینب و میخواست جان دهد میخواست پیش عمه عمو را صدا زند می دید آمده ببردسهم خویش را بیگانه ای که زخم بر آن آشنا زند سنگی رسید بو
دستش به دست زینب و میخواست جان دهد میخواست پیش عمه عمو را صدا زند می دید آمده ببردسهم خویش را بیگانه ای که زخم بر آن آشنا زند سنگی رسید بو
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
دستش به دست زینب و میخواست جان دهد میخواست پیش عمه عمو را صدا زند می دید آمده ببردسهم خویش را بیگانه ای که زخم بر آن آشنا زند سنگی رسید بو

دستش به دست زینب و میخواست جان دهد

میخواست پیش عمه عمو را صدا زند

 

می دید آمده ببردسهم خویش را

بیگانه ای که زخم بر آن آشنا زند

 

سنگی رسید بوسه به پیشانی اش دهد

دستی رسیده چنگ به سمت عبا زند

 

در بین ازدهام حرامی و نیزه دار

درمانده بود حرمله تيرش کجا زند

 

از بس که جا نبود در انبوه زخمها

تیغی زتن کشیده و تیغی به جا زند

 

پا میزنند راه نفس بند آوردند

پر میکنند تا که کمی دست و پا زند

 

خون از شکاف وا شده فواره میزند

وقتی ز پشت نیزه کسی بی هوا زند

 

طاقت نداشت تا که ببیند چه میشود

طاقت نداشت تا که بماند صدا زند

 

طاقت نداشت تا که...صدای پدر رسید

پربازكرد پربسوي مجتبي زند

 

دستش کشید و هرچه توان داشت میدوید

تیغی ولی رسید که آن دست را زدند

شاعر: حسن لطفی


تعداد بازديد : 91
چهارشنبه 08 آبان 1392 ساعت: 9:33
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف