سرت را پس گرفتم همان عمامه ی پیغمبرت را پس گرفتم به چه سختی ولی کن ز دست حرمله انگشترت را پس گرفتم بیا بنشین و بنگر ببین خلخال پای دخترت را پ

سرت را پس گرفتم همان عمامه ی پیغمبرت را پس گرفتم به چه سختی ولی کن ز دست حرمله انگشترت را پس گرفتم بیا بنشین و بنگر ببین خلخال پای دخترت را پ

سرت را پس گرفتم همان عمامه ی پیغمبرت را پس گرفتم به چه سختی ولی کن ز دست حرمله انگشترت را پس گرفتم بیا بنشین و بنگر ببین خلخال پای دخترت را پ

سرت را پس گرفتم همان عمامه ی پیغمبرت را پس گرفتم به چه سختی ولی کن ز دست حرمله انگشترت را پس گرفتم بیا بنشین و بنگر ببین خلخال پای دخترت را پ

سرت را پس گرفتم همان عمامه ی پیغمبرت را پس گرفتم به چه سختی ولی کن ز دست حرمله انگشترت را پس گرفتم بیا بنشین و بنگر ببین خلخال پای دخترت را پ
سرت را پس گرفتم همان عمامه ی پیغمبرت را پس گرفتم به چه سختی ولی کن ز دست حرمله انگشترت را پس گرفتم بیا بنشین و بنگر ببین خلخال پای دخترت را پ
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
سرت را پس گرفتم همان عمامه ی پیغمبرت را پس گرفتم به چه سختی ولی کن ز دست حرمله انگشترت را پس گرفتم بیا بنشین و بنگر ببین خلخال پای دخترت را پ

سرت را پس گرفتم

همان عمامه ی پیغمبرت را پس گرفتم

به چه سختی ولی کن

ز دست حرمله انگشترت را پس گرفتم

بیا بنشین و بنگر

ببین خلخال پای دخترت را پس گرفتم

پرنده بودی اما

من از نیزه همه بال و پرت را پس گرفتم

به خاک افتاده نیمت

ولی در شام نیم دیگرت را پس گرفتم

ز دست نیزه داران

همه جامانده های پیکرت را پس گرفتم

میان آن غنائم

لباس دست دوز مادرت را پس گرفتم

دلم خوش کن برادر

بگو آرام خواهر معجرت را پس گرفتم

شاعر : رضا ناصری


تعداد بازديد : 145
چهارشنبه 06 آذر 1392 ساعت: 14:49
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف