loading...
حرم شاه - بانک جامع اشعار مذهبی روضه و مرثیه
خادم الزهرا (س) بازدید : 115 چهارشنبه 10 دی 1393 نظرات (0)

 

توبه به لب دارد قرار ندارد

فکر از آغوش تو فرار ندارد

 

خسته ز افعال آمده که ببینی

غیر خودت با کسی که کار ندارد

 

حال بکش پرده ای به روی گناهش

عبد گنهکار که هوار ندارد 

 

فکر زدن را مکن به روز قیامت

چوب زدن هم که افتخار ندارد 

 

لااقل اینجا بزن نه پیش مغیره

در بر اعدا زدن که جار ندارد 

 

روز قیامت اگر کنار حسین است 

آتش سوزنده اعتبار ندارد 

 

آتش اگر گر گرفته، از غم یار است 

آتش عشق حسین مهار ندارد 

 

گریه کن روضه های حضرت زهرا 

صورتش از معصیت غبار ندارد 

 

شاعر : رضاباقريان

خادم الزهرا (س) بازدید : 257 چهارشنبه 10 دی 1393 نظرات (0)

وقتی امام عصر ما امشب عزادار است

برپایی این روضه ها واجب ترین کار است

پیراهن و شال عزا مولا به تن دارد

امشب تمام عرش با آقا عزادار است

بی جرم و تقصیری به زندان شد امامِ ما

یوسف به زندانی شدن آیا سزاوار است؟

زندان برای عاشقان خلوتگه خوبی است

هر روز، روزه... هر شبش دیدارِ دلدار است

ای کاش قدری معتصم شرم و حیا می کرد

اصلا که گفته او ز آقا دست بردار است؟

با زهرِ کاری، عاقبت زهر خودش را ریخت

این روضه ی زهر و جگر الحق که دشوار است

از ترسِ رسواییِ خود از این جنایت ها

در هر کجا پشت سرش گفتند: "بیمار است..."

مردی که هر شب تا سحر غرق عبادت بود

این چند روزه تا سحر از درد، بیدار است

رنگش دگرگون می شود هر بار از دردش...

...پهلو به پهلو می کند، هرچند ناچار است

در این دم آخر شنیدم کعبه هم می گفت: 

بیچاره من که قسمتم هجرانِ از یار است

در سامرا بوی مدینه می رسد انگار

آقا به یاد محسن و خونِ به دیوار است

در بسترش هر شب سؤال از مادرش می کرد

مادر چرا پس بسترت اینقدر گلدار است؟

در جست و جوی علت آن سینه ی مجروح...

...حالا شده خیره به در، در فکر مسمار است

میخواست تا یک جرعه ی آبی بنوشد که

افتاد از دستش قَدح، از بس که تب دار است

این جا پسر سیراب کرد آخر امامش را

در کربلا شرمندگی سهم علمدار است

سر منشأ هر روضه ای از روضه ی زهراست

گرچه مصیبت در دل تاریخ بسیار است

 

شاعر : محمد جواد شیرازی

 

خادم الزهرا (س) بازدید : 451 چهارشنبه 10 دی 1393 نظرات (0)

نگاه کن که مرا غربتت کجا انداخت

مرا حوالی بازار سامرا انداخت

گدای شهر شمایم گدای لطف شما

خدا به گردن من منصب گدا انداخت

ز غربت حرمت کل سینه ام زخم است

نگاه کن که غمت روی سینه جا انداخت

مجاوران حریمت تمام ناصبی اند

مرا همین غم عظما به ابتلا انداخت

غم اسیریتان هم شبیه روضه ی شام

عحیب نوکرتان را ز دست و پا انداخت

برای غربتتان شعر کم سروده شده

مرا حکایتتان یاد مجتبی انداخت

مشخص است از این قافیه که آخر یار

ز سامرا دل مارا به کربلا انداخت

اگر چه کاسه به لبهای تو اصابت کرد

ولی به جان لب شاه چوب را انداخت

و روضه ی کفن و غسل و دفن و تشییع ات

مرا به یاد شه و یاد بوریا انداخت

تمام ایل و تبارم فدای روضه ی تو

حسین مهر تو را در دلم خدا انداخت

شاعر : امیرعلوی"پلک تر"

خادم الزهرا (س) بازدید : 299 چهارشنبه 10 دی 1393 نظرات (0)

بر سر بنهاد تاج شاهی جهان

آن مسبب خلقت این کون ومکان

او موهبت آخر آن رب جلیست

افسوس که میشود ز چشم ها نهان

مهدی است همان مهدی موعود است این

آنکه داده اند، انبیا ز او نشان

بازار فساد و ظلم میشود کساد

او هست بهار دل هر پیرو جوان

صد هزار چون مسیح میشود علاج

در مریض خانه اش به طور رایگان

گر که چاکرانش همه بر صف باشند

این صف گذرد ز هفتمین آسمان

من کی بتوانم که کنم مدحش را

الکن شود از توصیفش دست و زبان

دل را زده ام به یم در این قمارعشق

مجنون به سرش مباد سود یا زیان

گر کشور ما خار چشم ملل است

هستیم رهین این مسیحای زمان

جان همه جهان و خاندان من

سر سلامتی حضرت امام مان

تنها پدرم وسیله ای بود فقط

از دعای اوست خورده ایم رزق و نان

از وصف صفاتش چه بگوید شاعر

چیزی که عیان است چه حاجت به بیان

روزی که بیاید تمام است خزان

از عطر خوشش جهان شود مشک فشان

 

 

شاعر : علی اکبر نازک کار

خادم الزهرا (س) بازدید : 151 چهارشنبه 10 دی 1393 نظرات (0)

پلک تر هر شبنمی را سوی دریا میکشد...

دیده ی گریان کمت را رو به بالا میکشد..

در نزول اشک بر روی دو گونه بی امان..

ناز مارا حضرت ارباب تنها میکشد..

کار هرکس که برای ماتمش گریه نکرد...

شک ندارم روز محشر هم به اما میکشد...

بوی یوسف میوزد کنعانیان دق میکنند...

زجر عشق و عاشقی را هم زلیخا میکشد...

دست نقاش زمانه مثل ذوق فرشچیان..

وقت گریه صورت مارا چه زیبا میکشد...

جذبه ی عشق توخیل عاشقان را میکشد...

یا که مجنون میکند مارا به صحرا میکشد...

هم به دنیا هم به اقبا دوست ما را میخرد...

جور ما را هم در اینجا هم در انجا میکشد...

لحظه ای دستان ما از دامنش گردد جدا...

مکر شیطان پای ما را سمت هرجا میکشد...

گر شبی اشکی چکید و یار تسکینت نداد...

غم مخور که منتت را صبح فردا میکشد...

 

شاعر : امیر علوی"پلک تر"

خادم الزهرا (س) بازدید : 0 چهارشنبه 10 دی 1393 نظرات (0)

به مناسبت شهادت امام حسن عسگری (ع)

وقتی طریق و منطق اسلام باشد او
باید همیشه در پی اکرام باشد او
تفسیر آیه آیه ی وحی است حرکتش
باید شبیه ساحل آرام باشد او
وقتی دلیل خلقت هر آنچه هست ، هست
شاید درون خلقت بادام باشد او !!!!؟؟؟؟
از صاحبان منصب و ثقل ولایت است
مفهوم و قصد خطبه ی همّام باشد او

ای شاه زهر خورده ی دوران قهقرا
کی میشویم حاجی صحنین سامرا

ما هم کبوتریم ولی بالمان کم است
خاکی شدیم و غمزده اجلالمان کم است
مشهد ، مدینه ، کرببلا ، سامرا چه شد؟
گویا دوباره روزی امسالمان کم است
یک بار هم ز اشک چشم تو گریه نساختیم
ما غرق معصیت شده و حالمان کم است
بر چشم ما قدم بگذار ای جوان پیر
در مجلس عزای تو تمثالمان کم است

اینقدر غصه ی در و دیوار را نخور
اینقدر غصه ی سر مسمار را نخور

این زهر معتمد جگرت را که آب کرد
جسم تو را اسیر خم و پیچ و تاب کرد
سوز از درون همیشه بد و بدتر است پس
بی شعله سم تمام تنت را کباب کرد
این ماجرای آب به والله "مسری" است
مهدی تو را عطش زده ، تشنه خطاب کرد
ای روضه خوان بس است بیا و تمام کن
آقا دوباره یاد ز داغ رباب کرد

پستوی خانه پر شده از ذکر یا رباب
اصغر بیا کنار همین نیزه ها بخواب

شکر خدا به روی تنت نیست جای سُم
در قصه ی شهادت تو نیست پای سُم
آقا به گوش گریه کنان تو می رسد
یک در میان هوار تو و گریه های سُم
تو زیر سمّ مرکب دشمن نرفته ای
درهم نشد صدای تنت با صدای سُم
شکر خدا مقابل چشم گلت نشد
این استخوان زیر گلوت آشنای سُم

اما ببین که جد غریبت چه ها کشید
چارم امام زیر تنش بوریا کشید

جعفر ابوالفتحی

خادم الزهرا (س) بازدید : 387 سه شنبه 09 دی 1393 نظرات (1)

امام حسن عسگری(ع)-شهادت

 

آقای سامرا چقدر ناتوان شدی

خیلی شبیه مادر خود قدکمان شدی

عمری اسیر طعنه و زخم زبان شدی

تبعیدی مجاور یک پادگان شدی

آه ای بهار زرد و خزانی تو میروی

چون مادرت زمان جوانی تو میروی

دور از مدینه حضرت جانان چه میکنی؟

یوسف،جدا ز خیمه کنعان چه میکنی

تنها غریب گوشه زندان چه میکنی

ابن الرضا به حلقه شیران چه میکنی

حتی درندگان به تو تعظیم میکنند

اینجا تو را نیامده تکریم میکنند

دور از مدینه ای سفرت سخت میگذشت

ای آسمان به بال و پرت سخت میگذشت

باگریه ها به چشم ترت سخت میگذشت

آقا چقدر بر جگرت سخت میگذشت

بغصی شکسته داری و فریاد کوچه ای

هی میخوری زمین و ولی یاد کوچه ای

گرچه غریب بودی و کس سوی تو نرفت

شکرخدا که میخ به پهلوی تو نرفت

شعله سراغ پیچش گیسوی تو نرفت

اینجا غلاف بر روی بازوی تو نرفت

آتش کسی به خرمن نیلوفرت نزد

اینجا کشیده کس به روی همسرت نزد

تو ضعف میکنی پسرت گریه میکند

مهدی رسیده و به برت گریه میکنند

خاکی شده است موی سرت گریه میکند

این ظرف آب بر جگرت گریه میکند

برروی دامن پسرت دست و پا مزن

اینگونه چنگ بر روی این خاک ها مزن

آقا سلام بر تو و دریای تشنه ات

این کاسه میخورد روی لبهای تشنه ات

یاد حسین می دمد از نای تشنه ات

دادی سلام بر لب بابای تشنه ات

خونابه گرچه از دهنت ریخته شده

آلاله روی پیرهنت ریخته شده

شکرخدا که لعل لبت خیزران نخورد

شکرخدا که روی گلویت سنان نخورد

چکمه به روی پیکرتو بی امان نخورد

سرنیزه ای نیامد و روی دهان نخورد

شکرخدا که تو کفنی داشتی حسن

بر جسم خویش پیرهنی داشتی حسن

بی تو وقار خواهر تو مستدام ماند

با احترام آمد و با احترام ماند

پوشیده از نگاه خواص و عوام ماند

وای از زنی که در وسط ازدحام ماند...

احساس های خواهری اش لطمه خورده بود

حتی غرور روسری اش لطمه خورده بود

 

محمد جواد پرچمی

 

خادم الزهرا (س) بازدید : 227 سه شنبه 09 دی 1393 نظرات (1)

امام حسن عسگری(ع)-شهادت

 

مردِ جوان دارد وصیت می‌نویسد

می‌گرید و ذکر مصیبت می‌نویسد

دنیا برای رحمت او جا ندارد

آه این غریب از رفع زحمت می‌نویسد

از شرح حال خود سخن می‌راند اما

انگار در توصیف غربت می‌نویسد

کاتب ندارد این امیر از بس که تنهاست

از درد خود در کنج خلوت می‌نویسد

غربت درِ این خانه را از پشت بسته است

مهمان ندارد؛ جای صحبت، می‌نویسد

خمس و زکات شیعیان را می شمارد

سهم فقیران را به دقت می‌نویسد

در چند خط می‌گوید از حج و ثوابش

این بند را با اشک حسرت می‌نویسد

پیش از نمازِ واپسینش رو به قبله

از خاطراتش چند رکعت می‌نویسد

زندان به زندان با نماز و روزه و عشق

دربان به دربان درسِ عبرت می‌نویسد

حتی برای خشم شیرانِ درنده

با چشم‌هایش از محبت می‌نویسد

بعد از شکایت از جفای این زمانه

در سر رسید فصل غیبت می‌نویسد ـ

من زود دارم می‌روم اما میایم

با احتیاط از رازِ رجعت می‌نویسد

می‌نوشد آب و یاد اجدادش می‌افتد

با رعشه از آزار شربت می‌نویسد

سر را به پای طفل گندمگون نهاده است

بر طالعش حکم امامت می‌نویسد

فردا خلیفه بر درِ این خانه با زهر

از مرگِ او جای شهادت می‌نویسد

بازارهای سامرا خاموش و گریان

بر در حدیثِ حفظِ حرمت می‌نویسد

با دست‌های کوچکش یک طفلِ معصوم

نام پدر را روی تربت می‌نویسد

 

انسیه سادات هاشمی

 

خادم الزهرا (س) بازدید : 129 سه شنبه 09 دی 1393 نظرات (0)

امام حسن عسکری(ع)-شهادت

 

امام عسگری آن آفتاب کشور جان

سپرد چند ورق نامه بر ابوالادیان

که ای ز کار تو راضی خدا و پیغمبر

برو مدائن و این نامه‌ها به مره بر

نگاه‌دار حساب سفر خود از امروز

که مدت سفرت هست پانزده شب و روز

به شهر سامره چون باز آمدی به امید

مرا به عالم دنیا دگر نخواهی دید

تو چون به سامره آیی من از جهان رفتم

به سوی فاطمه در گلشن جنان رفتم

سوال کرد که ای حجت خدای ودود

پس از تو رهبر خلق جهان چه خواهد بود؟

بگفت رهبری شیعه را کسی دارد،

که بر جنازه ی من او نماز بگزارد

سؤال کرد که برگو علامتی دیگر

که بیشتر بشناسم امامم ای سرور

جواب داد که باشد ولی حّی ز من

کسی که از تو بخواهد جواب نامۀ من

دوباره گفت که دیگر علامتی فرما

که مشتبه نشود امر کبریا، برما

امام گفت: پس از من بود امام زمان

ندیده هر که بگوید که چیست در همیان؟

غرض به امر ولّی خدا، ابو الادیان

گرفت راه مدائن به دیدۀ گریان

به روز پانزدهم باز شد به سامرا

چه دید، دید که شور قیامت است بپا

شنید ناله و فریاد و اماما را

که کشت معتمد دون عزیز زهرا را

امام یازدهم کشته شد ولی مظلوم

بروزگار جوانی شد از جفا مسموم

به بوستان جنان رفته در بر پدرش

نشسته گرد یتیمی بر چهرۀ پسرش

بنا گه از طرف معتمد رسید خطاب

کند نماز بر آن کشته جعفر کذّاب

پرید رنگ ز بیم از رخ ابوالادیان

بگفت وای مرا، پس چه شد امام زمان؟

چو خواست جعفر کذّاب لب بنطق آرد

بر آن وجود مقدس نماز بگذارد

که ماه از دل ابر اُمید پیدا شد

ز گرد ره پسر آن شهید پیدا شد

مهی که بود جمالش ز حدّ وصف برون

به گیسوان مجعّد بروی، گندم‌گون

مهی که مهر جهانتاب خاکسارش بود

نشسته گرد غم و غصه بر عذارش بود

مهی سرشک روان از دو چشم خونبارش

که خال هاشمیش بود، زیب رخسارش

مهی که طلعت او جلوۀ دگر می‌کرد

زبند بند وجودش پدر پدر می‌کرد

سلام گفت بسی آن تن مطهّر را

کشید سخت به یکسو لباس جعفر را

گشود غنچۀ لب گفت: من سزاوارم

که بر جنازۀ بابم نماز، بگزارم

نماز خواند به جسم پدر در آن هنگام

که روز جعفر و روز خلیفه آمد شام

پس از نماز ندا داد یا ابالادیان

جواب نامه بده گرچه واقفم از آن

جواب نامه به مولاش داد و گفت نهان

هزار شکر خدا را که شد عیان دو نشان

فتاده بود به فکر نشانۀ سوم

که آمدند گروهی به سامرّه از قم

به دست فردی از آن قوم بود یک همیان

هزار اشرفی اندر درون آن پنهان

چو خواست جعفر از آن مالها به دست آرد

قدم به اوج مقام امام بگذارد

امام گفت پس از من امام خلق کسیست

که ناگشوده بگوید درون همیان چیست؟

چو دید جعفر آنان ز راز آگاهند

به خشم گفت: ز من علم غیب می‌خواهند

شدند مردم قم سخت مات و سرگردان

که شد به جانبشان خادم امام زمان

بگفت: بین شما نامه‌ایست با همیان

که هست نامه و همیان خود از فلان و فلان

هزار اشرفی زر به کیسه جا دارد

ده اشرفی است کز آن روکش طلا دارد

چو صدق گفته خادم بدبد ابوالادیان

بگفت شکر خداوندگار، این سه نشان

خداگو است که مهد امان ما، مهدی است

به حق حق که امام زمان ما مهدی است

کسی که کور از آن مشعل فروزان مرد

به جاهلیّت پیش از نزول قرآن مرد

بلی امام زمان گرچه بود خون جگرش

نماز خواند به جسم مطهّر پدرش

ز سینه‌ام به فلک آه آتشین افتاد

دلم به یاد دل زین العابدین افتاد

چو دید پیکر بابش فتاده بر روی خاک

برهنه در وسط آفتاب آن تن پاک

نداد خصم امانش نماز بگزارد

و یا که پیکر او را به خاک بسپارد

نگاه بر تن صد پارۀ پدر می‌کرد

تو گوئی آنکه ز تن روح او سفر می‌کرد

بگفت زینبش ای شمع بزم خودسازی

چه روی داده که با جان خود کنی بازی؟

مگر نه حجّت حقّی تو از چه بیتابی؟

اراده کرده به سوی بهشت بشتابی؟

بگفت: عمّه چه سان طاقتم بجا باشد

مگر نه این بدن حجت خدا باشد

مگر که باب من از خاندان قرآن نیست؟

مگر حسین در این سرزمین مسلمان نیست؟

به خاک گشت نهان جسم کشتگان پلید

در آفتاب بود پیکر امام شهید

ز دود آه شده روز خلق، شب "میثم"

قسم به جان پیمبر ببند لب "میثم

 

غلامرضا سازگار

 

خادم الزهرا (س) بازدید : 141 سه شنبه 09 دی 1393 نظرات (0)

 

مرد جوان دارد وصیت می‌نویسد

می‌گرید و ذکر مصیبت می‌نویسد

 

دنیا برای رحمت او جا ندارد

آه این غریب از رفع زحمت می‌نویسد

 

وقتی که شرح حال خود را می‌نگارد

انگار در توصیف غربت می‌نویسد

 

کاتب ندارد این امیر از بس که تنهاست

از درد خود در کنج خلوت می‌نویسد

 

غربت درِ این خانه را از پشت بسته است

محرم ندارد؛ جای صحبت، می‌نویسد

 

خمس و زکات شیعیان را می شمارد

سهم فقیران را به دقت می‌نویسد

 

در چند خط می‌گوید از حج و ثوابش

این بند را با اشک حسرت می‌نویسد

 

پیش از نمازِ واپسینش رو به قبله

از خاطراتش چند رکعت می‌نویسد

 

زندان به زندان با نماز و روزه و عشق

دربان به دربان درسِ عبرت می‌نویسد

 

حتی برای خشم شیرانِ درنده

با چشم‌هایش از محبت می‌نویسد

 

بعد از شکایت از جفای این زمانه

در سر رسید فصل غیبت می‌نویسد…

 

…من زود دارم می‌روم اما میایم

با احتیاط از رازِ رجعت می‌نویسد

 

می‌نوشد آب و یاد اجدادش می‌افتد

با رعشه از آزار شربت می‌نویسد

 

سر را به پای طفل گندمگون نهاده است

بر طالعش حکم امامت می‌نویسد

 

فردا خلیفه بر درِ این خانه با زهر

از مرگِ او جای شهادت می‌نویسد

 

بازار سامرّا سیه‌پوش است و خاموش

بر سردرش از حفظِ حرمت می‌نویسد

 

با دست‌های کوچکش یک طفلِ معصوم

نام پدر را روی تربت می‌نویسد

 

انسیه سادات هاشمی

 

خادم الزهرا (س) بازدید : 95 سه شنبه 09 دی 1393 نظرات (0)

واویلا...

یک بار به سوی خواهرت می افتاد

یک بار به سمت دخترت می افتاد

طوری گلویت بریده شد که در طشت

دائم به چپ و راست سرت می افتاد

 

سعید پاشازاده

خادم الزهرا (س) بازدید : 165 دوشنبه 08 دی 1393 نظرات (1)

عشق تو را هرکس در عمق جان ندارد

بی‌شک چنین فردی سر و سامان ندارد

ما که تو را داریم و اصلاً غم نداریم

بیچاره آنکس که به تو ایمان ندارد

تو سوره‌ی قرآنِ روی نیزه‌هایی

حتی نبی هم اینچنین قرآن ندارد

هر چارفصلِ سال، بزمِ روضه داریم

فصل بهار و فصل تابستان ندارد

عالم همه دیوانه‌ی نام حُسینند

«دیوانگان» را که فقط «کاشان» ندارد

گریه‌کنان تو، قیامت در بهشتند

سوزاندن اهل بُکا امکان ندارد

دردی که بین سینه دارم مطمئنّاً

جز دیدن کرب‌وبلا درمان ندارد

 

شاهین که بر نام شما بی‌حُرمتی کرد

واللهِ چیزی کمتر از حیوان ندارد

 

شاعر : محمد زوار

 

 

خادم الزهرا (س) بازدید : 147 دوشنبه 08 دی 1393 نظرات (0)

شاهی بدون لشگر و تنها نمیشود
این حال و روز یوسف زهرا نمیشود

بی یار و یاور و غریب مثل مرتضی
تبعید در دل دژ اعدا نمیشود

یک سیلی و دوباره جسارت به صورتی
نه نه نگو که باورم اصلا نمیشود

شش سال در فراق پدر سوختی ز غم
در قلب طفلت اینهمه غم جا نمیشود

سیراب گشتی و پسرت سیر دیده ای
چیزی به از آغوش پسرها نمیشود

ذهنم زده گریز به آن شاه بی کفن
هرچه نمود دید پسرش پا نمیشود

بازار و کاسبی همه تعطیل و شیعیان
سویت روان که مثل تو پیدا نمیشود

دیدی عذاب و جور اسیری ز بی حیا
هرگز غمت چو زینب کبری نمیشود

بالعکس،ازدحام عجیبی دو قرن پیش
چون شام و سوق آن به مثل ها نمیشود

زینب به ناله گفت: عزیزان احمدیم
ناموس کبریا که تماشا نمیشود

زینب کجا و سلسله و زخم نیزه ها
این روضه ها تحمل سقا نمیشود

درمان دردو  لکنت دختر سه ساله ای
بابا است، تازیانه که بابا نمیشود

جایت بروی عرش خداست،باورم هنوز
راست نشسته بر سر نی ها نمیشود

کو قاسم و علی تو و حضرت قمر؟
شاهی بدون لشگر و تنها نمیشود

 شاعر : علی اکبر نازک کار.

 

خادم الزهرا (س) بازدید : 311 دوشنبه 08 دی 1393 نظرات (1)

سیاهیه غمت از این دل سیاه نرفت

رسید خنده ولی از گلویم آه نرفت

به جرم عشق مرا پیش یار دار زدند

سر کسی به روی دار بی گناه نرفت

میان راه وصالش رود به بیراهه

هر آنکه در دل شب زیر نور ماه نرفت

خودت دو قطره ز چشمان من بکش بیرون

که سطل گریه ی چشمم درون چاه نرفت

به زائران شما غبطه میخورد فردا

به سمت کرب و بلا هرکسی که راه نرفت

پیاده رفتم و پای پیاده برگشتم

در اربعین حسینی سرم کلاه نرفت

فقیر آمدم و پادشاه برگشتم

کسی بدون عنایت ز بارگاه نرفت

دروغ روضه بخوانید... مادرش غش کرد

به روی پیکر عریان او سپاه نرفت

به فاطمه برسانید که خیالش جمع

خدانکرده سنان در دهان شاه نرفت

عزیز کرده اش از آب علقمه نوشید

و شمر لعنتی آخر به قتلگاه نرفت...

 

شاعر : رضا قربانی

خادم الزهرا (س) بازدید : 95 دوشنبه 08 دی 1393 نظرات (0)

 

این چند روزه لرز تنت بیشتر شده

 

شاید تو را هم از قفس غم رها کنند

 

این آب از گلوی تو پایین نمی رود

 

بس کن دگر ٬ بگو پسرت را صدا کنند

 

 

مزد رسالتِ دل لرزان مصطفی است

 

این لرزشی که بر سر و دستت رسیده است

 

این آخرین زمان حضور ائمه است

 

این روزگار مثل تو رنگش پریده است

 

 

دارد به دست خود به لبت آب می دهد

 

فرزند پنج ساله که پیشت نشسته است

 

مثل امیدهای به زهر آرمیده ات

 

از بغض ٬ راه آه نفسهاش بسته است

 

 

حالا که در جوانی ات از دست می روی

 

کاری برای غربت مهدی نمی کنی؟

 

در رفت و آمد غم و در ازدحام داغ

 

فکری برای غیبت مهدی نمی کنی؟

 

 

باشد ٬ برو ٬ ولی به دو چشمش نگاه کن

 

خون دل است این که به رخسارش آمده

 

از بهر یوسفت چه کسانی ببین که بعد

 

در مصر روزگار به بازارش آمده

 

 

او را بغل بگیر که آغوش آخر است

 

شاید هزار سال دچار بلا شود

 

شاید غریب کوچهٔ جهل و غرورها

 

شاید اسیر سلسلهٔ کینه ها شود

 

 

دارد کنار پیکر تو گریه می کند

 

یعنی که آب غسل تو هم جفت و جور شد

 

باید برای تو کفنی دست و پا کند

 

باور کند که راه تو هم سمت گور شد

 

 

اصلاً بپرس گریهٔ او از برای چیست

 

شاید برای بی کفنی گریه می کند

 

شاید برای تشنه لبی ناله می زند

 

شاید برای پاره تنی گریه می کند

 

 

 

شاعر : سید علی احمدی

 

خادم الزهرا (س) بازدید : 223 دوشنبه 08 دی 1393 نظرات (0)

یا مولای...
گهی درباغ با گلها بنالیم

گهی چون بلبلی شیدا بنالیم

اگرخواهی بنالی با دل ما

بیا با مهدی زهرا بنالیم

 

سيد هاشم وفايي

خادم الزهرا (س) بازدید : 351 دوشنبه 08 دی 1393 نظرات (0)

یا حسن عسگری...

وقتی دلم زگریه سبکبار می شود

سرمست عشق وتشنه دیدار می شود

با شوق سامرای تو پرواز می کند

خلوت نشین گلشن ایثار می شود

برخاک تو زچشم فشانم سرشک غم

اشکی که چلچراغ شب تار می شود

چشمم که برضریح غریب تو می فتد

دنیا دوباره برسرم آوار می شود

آزاده آن کسی ست که دربند عشق تو

با یک جهان امید گرفتار می شود

گرخار لب به وصف ومدیح تو وا کند

ازفیض مدحتت گل بی خار می شود

ای عسکری لقب زغمت هرکه اشک ریخت

آن قطره اشک گوهر شهوار می شود

قربان آن دلی که زبیداد دشمنان

با شعله های زهر شرر بار می شود

هرغنچه ای که بشکفد از گلشن وجود

بر عمر چون گل تو عزادار می شود

روز عزای توست که مهدی است نوحه گر

روزی که صرف گریۀ بسیار می شود

ظلمی که در مدینه به آل رسول شد

بار دگر به سامره تکرار می شود

آسوده درجزاست«وفایی» هرآن کسی

اینجا محب عترت اطهار می شود

 

سيد هاشم وفايي

خادم الزهرا (س) بازدید : 123 دوشنبه 08 دی 1393 نظرات (0)

ای وای حسین...

تیر و شمشیر و سنان بر تو اصابت می کرد

دشمن بی ادبت بر تو اهانت می کرد

تا لگد خورد به پهلوی تو و نالیدی

مادرت از ته گودال نگاهت می کرد

 

علی صباحی

خادم الزهرا (س) بازدید : 169 یکشنبه 07 دی 1393 نظرات (0)

امام زمان(عج)-مناجات

 

ربیع آمده اما بهار من نرسید

به داد این دل سرگشته یار من نرسید

خداکند که بمیرم در این غروب غریب

از این که جمعه گذشت و نگار من نرسید

سوال می کنم از خود شبیه هفته ی قبل

چرا پناه دل بی قرار من نرسید؟؟

کنار منتظران زار می زنم...از بس

زمان سرشدن انتظار من نرسید

تمام ایل و تبارم فدای آمدنش

امید آخر ایل و تبار من نرسید

محرم وصفر دیگری گذشت اما

دوای زخم دل سوگوار من نرسید

خداکند برسد باخودش مرا ببرد

تمام سینه زنان را به کربلا ببرد

 

اسماعیل شبرنگ

 

تعداد صفحات : 1359

درباره ما
بسم رب الشهدا . سلام. به سایت حرم شاه خوش آمدید. شهدا رفتند که ما بمانیم و راهشان را ادامه بدهیم. خون آنان دلیل بودن ماست. یا ایهالکافرون برای ما قتلگاهیست که به سوی آن با سر می دویم تا خدا را در خون خود آغشته ملاقات کنیم. رو به پایین گر رود بر ذوالفقارش خون ما زیر تیغش رو به بالا نام حیدر می رود
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 27172
  • کل نظرات : 3268
  • افراد آنلاین : 40
  • تعداد اعضا : 1855
  • آی پی امروز : 502
  • آی پی دیروز : 405
  • بازدید امروز : 6,639
  • باردید دیروز : 3,401
  • گوگل امروز : 72
  • گوگل دیروز : 56
  • بازدید هفته : 10,040
  • بازدید ماه : 17,367
  • بازدید سال : 392,167
  • بازدید کلی : 22,639,128